روزی فردی داخل چاله ای سقوط کرد و بسیار دردش گرفت
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد
یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت !
یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت
یک روحانی او را دید و گفت : حتما گناهی انجام داده ای
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند
یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد . . .