فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 7518


درباره من
حسین جعفرزاده (hossein99 )    

sms and jok

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۹/۱۳ ساعت 19:44 بازدید کل: 223 بازدید امروز: 132
 

1388/05/16 ساعت 10:28:48

غضنفر به رفيقش مي گه من يه تمساح پيدا كردم چيكارش كنم؟ ميگه ببرش باغ وحش. فردا رفقيش مي گه برديش؟ يارو مي گه : آره ، تازه امشب هم مي خوام ببرمش سينما.

يك گاو نر دنبال يك گاو ماده مي افته گاو ماده هي فرار مي كرده دست آخر به يك كوچه مي رسه كه بن بست بوده برمي گرده و با حالت درماندگي مي گه آخه چي از جون من مي خوايي گاو نر مي گه مااااااااااااااااااااااچ.

يارو ماشينش تو برف گير ميکنه زنجير نداشته ، سينه ميزنه.

غضنفر ميره تو بانک وام بگيره ، ضامن نداشته منفجر ميش.

يه بچه ايي تازه بدنيا اومده بوده ، شير مامانشو نمي خورده ، هر زن ديگه اي هم آوردن ، فايده نداشته بچه شير اونا رو هم نمي خورده تا اينکه يه زن سياه ميارن بچه شيرشو مي خوره بابائه مي گه : آهان ، پدر سوخته ، تو شيرکاکائو مي خواستي ما نمي دونستيم .

غضنفر دستشویی بوده موبایلش زنگ می زنه ، پسرش بوده می گه : بابا کجایی ؟ می گه یه جایی. پسره می گه: مامان گفت امروز غذا نداریم هرجا هستی نهارتم بخورو بيا !!!

غضنفر باباش ميميره هفتش خيلي شلوغ مي شه واسه چهلم بليط مي فروشه.

 

 

پسره تو كليسا نشسته بوده، يهو مي‌بينه يه دختر خيلي خوشگل مياد تو. ميدوه ميره پشتِ يه مجسمه قايم ميشه. دختره مياد ميشينه جلوي محراب و ميگه: اي خدا! تو به من همه چي دادي ، پول دادي ، قيافه دادي ، خانواده خوب دادي... فقط ازت يه چيز ديگه ميخوام... اونم يه شوهر خوبه ...يا حضرت مسيح‌! خودت كمكم كن! تركه از پشت مجسمه مياد بيرون ميگه: عيسي هل نده!‌ هل نده زشته ، خودم ميرم!

طرف عروسي ميكنه، هفته بعد دست خانوم رو ميگيره ميبره دكتر ، ميگه: اقاي دكتر ما بچه دار نميشيم!! دكتره ميپرسه: چند وقته ازدواج كردين؟ طرف ميگه: يك هفته است!! دكتره شاكي ميشه، ميگه: داداش من، اين زنه ، مايكرووِيو كه نيست.

غضنفر ميره رستوران، گارسون ميخواد بزارتش سر كار ميگه: غذاي امروز «كوجی پورو تياپوفو ساخارينو گلاسه» با «ليمو» است! غضنفر ميگه : «كوجی پورو تياپوفو ساخارينو گلاسه» با چي؟!

تُو قلبمی ، تُو خونمی ، تُو تموم وجودمی ........ رفتم دکتر ، ميگن انگل داری.

به عضنفر میگن از قفل فرمونت راضی هستی میگه آره فقط سر پیچ اذیت می کنه!

تركه ميره تو صف نونوايي، شاطر نونوائی ميگه: نون تا اينجا بيشتر نمي‌رسه، بقيه برن. ترکه ميگه: ببخشيد اگه ميشه جمع‌تر وايسين نون به ما هم برسه.

تركه ، زنشو تو یه فیلم بد می بینه آخر فیلم میگه خدا شکر که فیلم بود.

 

 

یارو داشته رادیو گوش می داده
رادیو گفت : تقاطع طالقانی به امام حسین بسته است.
یارو میگه : بسته هست که بسته هست حالا چرا قسم می خوری

یارو باباش آتیش می گیره می میره ، میره رو سر در مغازه اش مینویسه
به علت پدر سوختگی مغازه تعطیل میباشد ...!

یک نفر داشت خرما خیرات میکرد یکی رسید یه مشت برداشت ، یارو شاکی شد بهش گفت : یک نفر مرده اتوبوس که چپ نکرده .

طرف تو آينه عكس خودشو می بينه بعد می گه : ا...اين چه آشناست !
بعد از يه ساعت فكر كردن داد می زنه : فهميدم ... اين همون کره خریه كه امروز تو آرايشگاه یک ساعت زل زده بود به من !

سرهنگه داشته امتحان رانندگي مي‌گرفته. از يارو مي‌پرسه: اگه يه نفر وسط خيابون بود، بوق ميزني يا چراغ؟ طرف ميگه: برف پاك كن جناب سرهنگ! سرهنگه كف مي‌كنه مي‌پرسه: يعني چي؟ يارو ميگه: يعني يا برو اين طرف يا برو اون طرف.

يه روز يه پسره رو ميبرن کلانتري ، ميگه چرا منو آوردين اينجا ؟؟ ميگن واسه عرق خوري .. ميگه پس چرا نميارين بخوريم؟

دختره تو جلسه خواستگاری يه باد صدا دار ازش در ميره ، داماد از بس ميخنده مي افته می میره رو سنگ قبرش می نویسند نسيمی آمد و گلی بر باد رفت.

 

 

يكی داشت يكی رو بدجوری كتک می ‌زد و هی داد می‌زد : كمک ! كمک !
گفتند : تو داری اينو می‌زنی ، چرا كمک میخوايی !!!
گفت : آخه گفته اگه بلند بشم پدرت رو در ميارم !

طرف لب دريا همش داد ميزد آفرين، ما شا ا .... ،
ازش ميپرسن چه کار ميکنی ؟
ميگه : پسرم یک ساعته رفته زير آب هنوز بر نگشته ...
عجب نفسی داره ... !

یارو یه پلیس می کشه بعد زنگ میزنه ۱۱۰
میگه می بینم ۱۰۹ تا شدین...!

یه نفر میمیره میره برزخ ، بهش میگن : اون جهنمه اون بهشت كدومشو می خوای بری ؟
می بينه جهنم خيلی رديفه و كلی حوری ريختن توشو دار و درخت و از اين حرفا .
ميگه : میرم جهنم . تا پاشو ميزاره آتيش و اين حرفا ميريزه سرش . ميگه : چی شد !
میگن : آخه چند وقت بود كسی نمی اومد اينجا رفته بود رو اسكرين سيور !

دو نفر یه تاکسی نگه میدارن و به راننده تاکسی میگن ، آقا سه نفر تا تجریش چقدر می گیری ؟
راننده میگه ؟ شما که دو نفرین !
یکی از اونا میگه : مگه خودت نمی خوای بیای !

دو نفر تنبل بانک ميزنند !
اولی به دومی ميگه: خب بيا بشمريم.
دومی ميگه: حوصله داری فردا راديو ميگه

به یارو ميگن : چرا درس می خونی ؟ ميگه : می خوام درس بخونم دكتر بشم ، مطب بزنم پولدار شم ، بعد یدونه نيسان بخرم باهاش كار كنم !

 

 

يه روز يه بابا ميره ماهي بگيره تور رو مي اندازه تو دريا هرچي مي كشه درنمي ايد ميره زيره اب مي بينه ماهي ها تور را بستن دارن واليبال بازي مي كنند.

يه روز غضنفر تلويزيون رو روشن ميكنه ميبينه فوتبال داره ، شيلنگ رو بر ميداره ميگيره رو تلويزيون ميگه بريد در خونه خودتون بازي كنيد.

پسره ميره خواستگاري مي بينه دختره سبيل دارد ميگه ببخشيد شما چرا سبيل داريد دختره مي زنه زير گريه پسره ميگه واي چرا گريه مي كني مرد كه گريه نميكنه.

يه بار يه خيارو خيارشورباهم ميرفتند يه نفر از خياره ميپرسه اين كيه باها ت ميگه خواهرمه ترشيده.

يارو لنگ بوده با کشتي ميره سفر...وقتي برميگرده رفيقش ميگه خب سفر خوش گذشت؟؟ ميگه نه بابا همش استرس داشتم هي مي گفتن لنگرو بندازين تو آب.

به خسیس میگن شیرین تر از عسل چی خوردی ؟
میگه ترشی مفتی ...!

از یه معتاد می پرسن فرق تو با یه ورزشکار چیه ؟
میگه اون تکنیکی کار می کنه ، من پیکنیکی !

 

 

دكتر: خب، بيشتر، وقتي به چه چيزي فكر مي كني افسرده مي شوي؟
بيمار: راستش را بخواهيد، به پرداخت ويزيت!

معلم: چرا در نوشتن انشا از پدرت كمك نمي گيري؟
دانش آموز: آخر او از دست شما دلخور است.
معلم: از دست من، چرا؟
دانش آموز: چون شما هفته قبل به انشاي او نمره بدي داديد!

شكارچي اول: ببين چه كبك زيبايي شكار كرده ام.
شكارچي دوم: اين كه كلاغ است نه كبك.
شكارچي اول: نه ديروز برادرش را زدم، امروز او لباس سياه پوشيده است!

مادر: پرويز جان، مگر زبان نداري كه دستت را دراز مي كني وسط سفره؟
پرويز: زبان دارم ، ولي زبانم به وسط سفره نمي رسد!

اولي: با عمويت كجا مي روي؟
دومي: او را مي برم فروشگاه محله مان؛ چون آن جا نوشته «خريد براي عموم آزاد است!»

اولي: مي تواني به من ده هزار تومان قرض بدهي؟
دومي: نه، تمام دارايي ام فقط شش هزار تومان است.
اولي: اشكالي ندارد. چهار هزار تومانش را به من بدهكار مي ماني

معلم: «سعيد، توجه كن! پنجاه تومان نخود، سي تومان لوبيا و چهل تومان گوشت خريديم.
جمعشان چقدر مي شود؟»
سعيد پس از كمي فكر: «يك كاسه آب گوشت حسابي!»

 

 

يك نفر مي خواهد برود خارج و با خودش سه كيلو قند مي برد. از او مي پرسند:« اينها را كجا مي بري؟»
مي گويد:« آخر شنيده ام غربت تلخ است.»

معلمي در كلاس علوم از دانش آموزي پرسيد:« با ديدن پاي اين حيوان، نام حيوان را بگو.»
دانش آموز هر چه به پايي كه در دست معلم بود نگاه كرد، نتوانست پاسخ دهد. معلم پس ازمدتي گفت: «بگو اسمت چيه تا برايت يك صفر بگذارم.»
دانش آموز پايش را از كفش درآورد و گفت: «خب، شما هم از روي پاي من بگوييد اسمم چيه.»

اولي: «من خواب ديدم رفته ام مسافرت.»
دومي: «من هم خواب ديدم كه يك غذاي خوشمزه خورده ام.»
اولي:« تنهايي؟ پس چرا من را دعوت نكردي؟»
دومي: «مي خواستم دعوتت كنم، ولي گفتند رفته اي مسافرت.»

معلم رياضي از دانش آموز پرسيد: «اگر مادرت به تو بگويد نصف پرتقال را مي خواهي يا هشت شانزدهم، كدامش را انتخاب مي كني؟»
دانش آموز پاسخ داد: «نصف پرتقال را!»
معلم گفت: «مگر نمي داني نصف پرتقال با هشت شانزدهم پرتقال يكي است؟»
دانش آموز جواب داد: «چرا آقا! مي دانيم، ولي پرتقالي كه شانزده تكه شده باشد، قابل خوردن نيست.»

يك نفر پوست موزي روي زمين مي بيند و مي گويد: «اي واي! باز هم بايد بيفتيم!»

يك روز به يك نفر مي گويند: «سه تا آرزو كن.»
اول يك ماشين پژو ۲۰۶ پيدا كنم؛ بعد يك ۲۰۶ ديگر پيدا كنم؛ سومين آرزويم هم اين است كه يك ۲۰۶ پيدا كنم.
چرا هر سه تا آرزويت يكي بود؟
براي اين كه اين سه تا را بفروشم و يك ماكسيما بخرم.

شركت كننده: «تو جيب جا مي شود؟»
مجري: «بله، ولي اگر بگذاري توي جيب، جيبت ماستي مي شود!»

 

 

فيلي در استخري شنا مي كرد. مورچه اي سر رسيد و گفت: بيا بيرون كارت دارم
فيل از استخر بيرون آمد. مورچه نگاهي به فيل انداخت و گفت: برو توي آب. فقط مي خواستم ببينم اشتباهي مايوي من را نپوشيده باشي

اولي:« كتابي را كه بهت دادم خواندي؟»
دومي: «بله، آخرش خيلي خوب بود.»
اولي:« اولش چه طور بود؟»
دومي: «هنوز اولش را نخوانده ام.»

سعيد از دوستش، خسرو، مي پرسد: «دلت مي خواست جاي چه كسي بودي؟»
خسرو جواب مي دهد: «جاي تو.»
سعيد با تعجب مي پرسد: «چرا جاي من؟»
خسرو جواب مي دهد: «براي اين كه دوست نازنيني مثل خودم داشته باشم.»

اولي:« به نظر تو، هويج باعث تقويت بينايي مي شود؟
دومي: «حتما، چون تا به حال هيچ خرگوشي را نديده ام كه عينك زده باشد.»

اولي: «يك روز به يك شير حمله كردم و دمش را بريدم.»
دومي:« پس چرا سرش را نبريدي؟»
اولي:« آخر قبل از من، يك نفر ديگر سرش را بريده بود. »

يك روز يك نفر از كنار ديوار مي گذرد، يك كاغذ به سرش مي خورد و مي ميرد. مردم مي آيند و كاغذ را باز مي كنند، مي بينند توي آن نوشته: دو تا آجر

پسر به پدرش گفت:« پدرجان! چرا بعضي از آدم ها اين طوري حرف مي زنند، مثلاً مي گويند فرش مرش، كتاب متاب، اسباب مسباب؟ »پدر با خونسردي جواب داد:« پسرم! اين كار آدم هاي بي سواد مي سواده!»

 

 

پدر: «پسرم! هر وقت مرا عصباني مي كني، يكي از موهايم سفيد مي شود.»
پسر:« حالا فهميدم كه چرا پدر بزرگ همه موهايش سفيد است.»

دو شكارچي با هم صحبت مي كردند. اولي پرسيد:« اگر خرسي به تو حمله كند، چه مي كني؟»
دومي: «با تفنگ شكارش مي كنم.»
اولي: « اگر تفنگ نداشته باشي، چه؟»
دومي:« مي روم بالاي درخت.»
اولي:« اگر آنجا درخت نباشد، چي؟»
دومي: «خب، پشت يك صخره پنهان مي شوم.»
اولي: «اگر صخره نبود، چه؟»
دومي:« توي گودالي دراز مي كشم.»
اولي: «اگر گودال هم نبود؟»
در اين موقع، شكارچي دوم عصباني شد و گفت: «داداش! بگو ببينم، تو طرفدار مني يا خرسه؟

شخصي از شخصي پرسيد: مي داني جنگ چگونه اتفاق مي افتد؟ شخص بلافاصله كشيده اي محكم در گوش آن مرد مي زند و مي گويد: اينطوري!

طرف در اتاقش نشسته بود كه مگسي مزاحم استراحتش مي شود، مگس را مي گيرد و يك بالش را مي كند. مگس كمي مي پرد دوباره مگس را مي گيرد و بال ديگرش را هم مي كند. او مي گويد: بپر ولي مگس نمي پرد. به خود مي گويد: به تجربه ثابت شده است اگر دو بال مگس را بكنيد گوش او كر مي شود!

معلم:« بگو ببينم، برق آسمان با برق منزل شما چه فرقي دارد؟»
دانش آموز:« اجازه! برق آسمان مجاني است، ولي برق خانه ما پولي است.»

اتوبوس سرچهار راه رسيد. پيرمردي از مسافرها، عصايش را روي پشت شاگرد راننده گذاشت و
گفت:« اين جا چهار راه سعدي است؟»
شاگرد راننده گفت:« نخير، اين جا ستون فقرات بنده است.»

پسري به پدرش گفت:« پدرجان! يادتان هست كه مي گفتيد اولين دفعه كه ماشين پدرتان را سوار
شديد، ماشين را درب و داغان برگردانديد خانه؟»
پدر: «بله پسرم!»
پسر: «باز هم يادتان هست كه هميشه مي گوييد تاريخ تكرار مي شود؟»
پدر:« بله پسرم!»
پسر: «خب، امروز بار ديگر تاريخ تكرار شد.»

 hossein99

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۹/۱۳ - ۱۹:۴۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)