فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 1576


درباره من
آبی ترین احساس (houshangh )    

حکايتي از کريم خان زند

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۹/۲۱ ساعت 15:54 بازدید کل: 478 بازدید امروز: 167
 

 حکايتي از کريم خان زند :
مردي به دربار خان زند مي رود و با ناله و فرياد مي خواهد
تا كريمخان را ملاقات كند... سربازان مانع ورودش مي شوند!
خان زند در حال كشيدن قليان ناله و فرياد مردي را مي شنود
ومي پرسد ماجرا چيست؟ پس از گزارش سربازان به خان؛ 
وي دستور مي دهد كه مرد را به حضورش ببرند... مرد به
حضور خان زند مي رسد و کريم خان از وي مي پرسد:
چه شده است چنين ناله و فرياد مي كني ؟مرد مي گويد
دزد، همه اموالم را برده و الان هيچ چيزي در بساط ندارم !
خان مي پرسد وقتي اموالت به سرقت ميرفت تو كجا بودي؟!
مرد مي گويد: من خوابيده بودم! خان مي گويد: خب چرا
خوابيدي كه مالت را ببرند؟ مرد در اين لحظه آن چنان پاسخي
مي دهد كه استدلالش در تاريخ ماندگار مي شود مرد مي گويد:
من خوابيده بودم، چون فكر مي كردم تو بيداري...!
خان بزرگ زند لحظه اي سكوت مي كند و سپس دستور مي دهد
خسارتش از خزانه جبران كنند و در آخر مي گويد: اين مرد راست
مي گويد ما بايد بيدار باشيم...

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۹/۲۱ - ۱۵:۵۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (3)