برابرروایات زمانی که چنگیز به ایران حمله کرد درهمدان که خود نیز قدری از کشتار خسته شده بود ازمردم محل
برای توضیحات دعوت می نماید که گویا جوانی جسور ودانا داوطلب مناظره میگردد.درمحل ملاقات حاضرو
درپاسخ به سئوال چنگیز که میپرسد شماراکی میکشد؟میخندد.چنگیزازحالت جوان خشمگین شده ومیپرسد ؟
آیا ازتو خوش صداترنبود ،بیاید جواب مرابدهد،جوان پاسخ میدهدکه چراخروسی داشتیم که باخودآورده ام
میپرسدازتو.بزرگترنبود ؛جوان پاسخ میدهد که چرا شتری داشتیم که آورده ام
ازتوریش سفیدتر نبود؛ که جوان درکمال خونسردی جواب داد بزی داشتیم که آنهم آورده ام
باحالت خشم میپرسد مگرشمارا چنگیز نمیکشد, که جوان میخندد ومیگوید؛ چنگیز کیست مارا خدامیکشد منتها
بدست چنگیز ، چنگیز دست از کشتار میکشد وراست دروغش مال راوی ازآن موقع اسم همه دانا(همدان)
ماندگارشد.
(تانظرخدا نباشد برگی از درخت نخواهد افتاد)