کوروش را دوست دارم ، آنقدر که از خواندن وصیتش گریه ام می گیرد.
آنجا که گفت : جنازه ی مرا در تابوت نگذارید تا خاک ایرانم از ذره ذره ی جسمم بهره ببرد.
کوروش را دوست دارم ......آنقدر که از خواندن زندگی اش / مردانگی و عدالتش و آن همه فهم و مهربانی اش گریه ام می گیرد.این همه خوبی او در هیچ کدام از سلول های خاکستری ام نمیگنجد.
یک انسان و این همه زیبایی ؟.......این همه قدرت؟..............
همه ی این دوست داشتن ها به کنار ، کوروش بزرگه من جای خود در قلبم آرام خوابیده.
اما همه ی حسرتم ، افسوسم زیاده رویه بعضی ست.
کاش می شد به آنها فهماند لذت اسلام را،اینکه مسلمانی مغایرتی با ریشه ی ایرانی مان ندارد.......کاش جبهه گیری های مغرورانه شان جبهه خالی کند.............
کاش بدانند مسلمانند... کاش بفهمند این واژه را.
کاش از دریچه ی دولت مردان این جامعه به معنویت درونشان و به محمد مصطفی ننگرند.
ای کاش گاهی بیندیشیم...آنگاه عاشق محمد (ص) میشویم..محمدی که بی همتاست،باور کنیم که بی همتاست
و بدانیم دنباله روی مصطفی بودن پر کردن همه ی خلا های زندگیست.
خسته ام از شنیدن جملاتی که پر است از کنایه : "زمانیکه عرب ملخ می خورد ایران پر از فرهنگ و شعر و کتاب بود"
نادانی و عدم مطالعه ، بشر امروز را با همه ی ادعاهایش فلج کرده .
کاش انسان بفهمد که بیشتر از خدا نمی داند و او حکیمانه پیامبرش را از میان مردمان عرب برگزید.
قدری مطالعه ....قدری تفحص......قدری رو راست بودن با خود پاسخ گوی همه ی ابهامات است.
"پاییزه"
|