دستانش از فشار زیاد کار زبر و ضمخت شده اند
دلش نمی آید دست نوازش بر سر و صورت ظریف کودکانش بکشد
همه فکر میکنند احساس ندارد .
ولی هیچکس نمیتواند شرافت او را وصف کند .
او یک پدر است .
بنده دیگری مباش
که خدا تو
را آزاد آفرید.
نهج البلاغه، نامه31
داشتم از عشق می نوشتم!!!
ناگهاندر کوچه مردی را دیدم که دارد مابین زباله ها را می گردد
تا شاید روزی اش را در میان آشغال ها پیدا کند
نمی دانست مردم این زمانه دارند
آشغال می خورند و بقیه را پس انداز می کنند
تا نکند فردایی که قرار است بروند به درک ،
چیزی نداشته باشند سوار تاکسی کنند
و با خود به بهشتشان ببرند و اینگونه بود که:
روی تمامی پیشانی ها راحت می شود تقدیر مردم را خواند
کمبود خواب
با یک روز مرخصی حل می شه!
کمبود وقت
با مدیریت زمــان.
سایر کمبود ها نیـــز علاجی داره ...
با کمبود دست هایت چه کنــم ؟!
به یاد تمام فرزندان شهدا
قشنگ نوشت ♣
همه جا صحبت از مرغ است هیچ کس از خروس نمی گوید
اینجا سیر شدن مهمتر از بیداریست
هرکس که ساختن زندان انفرادی به کله اش زده آدم
جالبی بوده و خوب می دانسته چطور با آدم ها بازی کند
یعنی درست تر آن است که بگویم می دانسته
آدم بزرگترین دشمن خودش است،
لازم نیست او را بزنند یا زیر شکنجه لت و پارش کنند
بهترین راه این است که خودش را با خودش تنها بگذارند
تا خودش دخل خودش را بیاورد!
جیرجیرک
احمد غلامی
قشنگ نوشت ♣
در انتظار آمدن کسی بودن که میدانی نمیآیند
حماقت نیست ، عشق است . . .
ناظم حکمت
دختری 15 ساله ، نوزادی 1 ساله به بغل داشت...
مردم زیرلب بهش میگفتن فاحشه!
اما هیچ کس نمیدونست که به این دختر در 13 سالگی تجاوز شده بود...!
پسری 23 ساله رو مردم تنبل چاقالوصداش میکردن،
اما هیچ کس نمیدونست پسر بخاطر بیماریشه که اضافه وزن داره...!
مردم زنی 40 ساله رو سنگدل خطاب میکردن ،
چون هیچ وقت روزا خونه نبود تا با بچه هاش بازی کنه
و به کارهاشون برسه اما هیچ کس نمیدونست زن بیوه ست ،
و برای پر کردن شکم بچه هاش باید سخت کار کنه!
مردی 57 ساله رو مردم بی ریخت صدا میکردن ،
اما هیچ کس نمیدونست که مرد زیبایی صورتش را
در راه حفظ وطنش فدا کرده !
و هرروز مردم من و تو رو به غلط قضاوت میکنن...!موافقین؟
حقیقت نوشت ♣
گلایه ها عیبی ندارد ، کنایه هاست که ویران می کند . . .
فردا صبح انسان ها به کوچه می آیند...
و درختان از ترس
پشت گنجشک ها پنهان میشوند...
می خواهم بنویسم ...
از پینه دوزی که سوزنش ، جیبی را می دوزد.
که چشمان کودک فالگیر به آن دوخته شده
از نقاشی که هنر را سر چهارراه به دو سکه می فروشد.
از دوستت دارم هایی که از سر تعارف بر زبان می آیند
و از خونِ بیچارگانی که در شاهرگ زمین لخته شده
اینجا
دل ها از محبت زیاد تَرَک می خورند
و سکوت اتاق ها ، صدا را در حنجره خفه می کند
اینجا آفتاب ، مرده است
هوا که سرد شد ، یادت باشد دستانت را ها کنی ..
اینجا هیچ دست گرمی دستانت را لمس نخواهد کرد ...
این بچه سرزمیـن من است ...
نیازندارد لباس مارک دار بپوشد...
همینطوری خوشتیپ ترین بچه دنیاست ...
جالب نوشت ♣
کرم دندانهایم را خورد …
از بس در قاب زندگی گفتم : سیب !
بعضی از مردها
انقدر مرد هستند
که یک زن، می تواند
باخیال راحت زن باشد
عشق نوشت ♣
در عشق ، یک و یک می شود یک
ژان پل سارتر
برای تسلط بر یک ملت ،
اقلیتی خائن و اکثریتی نادان لازم است
وینستون چرچیل
واقعیت نوشت ♣
بزرگترین بدی ، خوبی کردن ِ بیش از حدّ و اندازه ست . . .
اسمش آدم است
اما تو باور نکن
گاهی کاری می کند که ازپس هیچ گرگی بر نمیآید . . .
حقیقت نوشت ♣
به چه می نازی ؟
مقصدت خاک است . . .
فراموش کن
مسلسل را
مرگ را
و به ماجرای زنبوری بیندیش
که در میانه ی میدان مین
به جستجوی شاخه گلی است ...
گروس عبدالملکیان
عشق نوشت ♣
هرکه مرا میبیند عاشق تو میشود
از چشمهایم به خانه ی دلم برو
زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است
سهراب سپهری
شعر نوشت ♣
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چهل ساله کجاست؟
مولوی