فراموش کردم
رتبه ویژه: 5
رتبه کلی: 163


درباره من
عشق آبی (inter )    

برای رسیدن به خــــدا باید از سیــــم خــــاردار تــن گذشتـــــ ...

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۶/۲۰ ساعت 16:36 بازدید کل: 249 بازدید امروز: 245
 
 
دستان یک کارگر...

203162_762.jpg

من هم روزی ، به دوره ی خودم ، جوان و با استعداد بودم...

گاهی اوقات مینشینم و دستانم را میبینم و به آنها فکر میکنم...

فکر میکنم که میتوانستم

شخصیت و دستهای بهتری نسبت به امروزم داشتم...

اما این دستهای من چه کار کرده اند؟

یک جایم را خارانده اند...

بند کفش بسته اند...

کارگری کرده اند...

بیل زده اند...

حقیقت این است که من دست هایم را حرام کردم...

همینطور ذهنم را !

تو مراقب باش...

.....

تصور کن...

.....

برقص !

گویا کسی تو را نمی بیند...

عاشق شو !

گویا هرگز کسی دلت را نشکسته است...

و زندگی کن !

گویا بهشت همین جاست...

"یادگار بهشت"

.....

داریــــــم اصلا...؟

10644998_506951212774683_8343531580325310252_n.jpg

کلاه قرمزی: آقای مرجی ، چی شد شما کچل شدی؟

مجری: از بس که فکر کردم

کلاه قرمزی: اگه به فکر کردن بود که

پسرعمه زا جان باید عین نارگیل میشد !

مجری : پسرعمه هم وقتی بزرگ شد اگه زیاد فکر کنه کچل میشه

کلاه قرمزی : ینی منم بخوام واس درس خوندن فکر کنم کچل میشم ؟

مجری: آره ولی اینو بهونه نکن واس درس نخوندن ،

بزرگ که شدی میری مو میکاری !

کلاه قرمزی: شما که 20 میلیون باید خرج مدرسه و دانشگام کنی

20 میلیون هم خرج کاشت مو میشه 40 میلیون

خب 30 میلیون بده ترک تحصیل میکنم میرم مدرک میخرم دیگه !!

مجری: فکر میکنی با مدرک تقلبی بهت کار میدن !؟

کلاه قرمزی: مگه با مدرک اصل میدن...؟؟؟

.....

خیلی سخت اما خیلی راحت...

13848531958339508337.jpg

من اما دستان پینه بسته اش را دیدم...

هم خدا را داشت و هم خرما را...

.....

اکبر و اصغر...

e507436_tehran2.jpg

یک گاری دارم که برای داشتن یک تکه نان حلال

با آن دست فروشی میکنم...

راستش برادری هم دارم که مشاور املاک است

من هم شاعر و مشاور افـلاک...

او زمین ها را متر می کند

من آسمان ها را...

من از ساختن بیت خوشحال میشوم...

او از فروختن بیت (خانه)

او چندین دفتر دارد

من چندین کتاب...

او هر روز بزرگتر و بزرگتر می شود

و من هر روز کوچکتر و کوچکتر...

با تمام اینها نمیدانم چرا اهل محل

به من میگویند اکبر و به او میگویند اصغر...!

.....

ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت

بنگر که از کجا به کجا می‌فرستـمت

حافظ

.....

بی اعصاب نوشت ♣

به بعضیام باید گفت عزیزم یکم آدم باش

واسه خریت خودت تنوع میشه

.....

مرا هزار امید است و

هَر هزار تویی...

 سیمین بهبهانی

.....

حدیث نوشت ♣

در هر اجتماعی که بیشتر قسم خورده شود

آن اجتماع خرابتر و مردمش دروغگوترند

حضرت علی (ع)

.....

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی

با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید!!

.....

دعا نوشت ♣

خدایا هرکه هستم هرچه هستم

به یک لحظه فدای مادرم کن

.....

مادرم...

.....

این دنیای کوچک و هفت میلیارد آدم !؟

نه ، ما که باور نمیکنیم...

مگر شمرده اند !؟

چه کسی شمرده است جز سیاستمدارها ؟؟؟

نه باور نمیکنیم...

برای ما همه ی دنیا فقط تویی !

فقـط تو...

کاش فرزندان خوبی باشیم...

.....

گرچه میدانم نمی آیی ولی هردم ز شوق

سوی در می آیم و هردم نگاهیی میکنم

هدایت طبرستانی

به یاد تمام مادران شهید و مفقودالاثر

حقیقت نوشت ♣

لبخندم بزرگ ترین دروغ دنیاست

وقتی که تو نیستی

 .....

برای رد شدن از سیم خار دارها نیاز به یک نفر داشتند

تا روی سیم خاردار ها بخوابد و بقیه از روش رد بشوند،

داوطلب زیاد بود قرعه انداختند ، افتاد به نام یک جوان

همه اعتراض کردند جز یک پیر مرد ! پیر مرد گفت :

چکار دارید قرعه بنامش افتاده دیگه

بچه ها از پیرمرد بد به دلشان گرفتند . دوباره قرعه انداختند

بازهم افتاد به نام همان جوان 

جوان بدون درنگ خودش را با صورت انداخت روی سیم خادار

بقیه نیروها با بی میلی و اجبار شروع کردن

به رد شدن از روی بدن جوان ، همه رفتند جز پیرمرد !

به او گفتند بیا چرا معطلی ؟ گفت : نه شما بروید

من باید بدن پسرم را برای مادرش ببرم چون مادرش منتظره !

برای رسیدن به خدا باید از سیم خاردار تن گذشت... 

.....

فردا...

10408796_361450174012964_7826892523063307830_n.jpg

اگه فردا روز خوبی بود منم بیدار کنید.

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۶/۲۱ - ۰۷:۳۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)