آنچه بهترین انتخاب اکنون من است…
از دید دیگری میتواند بدترین نادانی باشد!!
درس سختی است، اما کم کم باید یاد بگیرم…
گاهی مسیر رشد من همسو با مسیر رشد اطرافیانم نیست…
درقدم های بعدی باید…
پوست بیاندازم و دنیایم متحول شود!!
باید تغییر را بپذیرم…
فقط مرداب تا ابد به دنیایش می چسبد و آخر هم می گندد!!
"روزتان متفاوت با روز دیگر"

قلبت را آنقدر از عاطفه لبریز کن
که اگر روزی افتاد و شکست
همه جا عطر گل یاس پراکنده شود


آیت الله مجتهدی تهرانی:
وضو میگیری، اما در همین حال اسراف میکنی
نماز میخوانی اما با برادرت قطع رابطه میکنی
روزه میگیری اما غیبت هم میکنی
صدقه میدهی اما منت میگذاری
بر پیامبر و آلش صلوات می فرستی اما بدخلقی می کنی
دست نگه دار!
ثوابهایت را در کیسه سوراخ نریز!


این منم...
من که اینجا بهدنیا آمدم ، قد کشیدم و بزرگ شدم...
گریههای من این جاست و خندههایم هم اینجا دفن میشوند...
من همین جا مدرسه رفتم
خواندم
نوشتم
و معنی درد و گرسنگی و فقر را
همینجا فهمیدم...
شاید هم روزی
در میان همین زبالهها
عاشق شدم...

عشق یعنی اینکه شما
شصت درصد ببخشید و چهل درصد بگیرید
و بگویید این دو
با هم برابرند...


خانه سالمندان
پایانه ای است که مسافران آن ، غریبانه
خستگیِ یک عمر سفر خود رابه در می کنند...
جای پدر و مادرها در کنار ماست
نه خانه ی سالمندان...


واسه رد شدن از سیم خاردارها
نیاز به یه نفر داشتن که روی سیم خاردارها بخوابه و
بقیه از روش رد بشن.
داوطلب زیاد بود .
قرعه انداختند افتاد بنام یه جوون
همه اعتراض کردند اِلا یه پیرمرد!
گفت: " چیکار دارید! بنامش افتاده دیگه! "
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد...
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون
جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون.
همه رفتن الا پیرمرد.
گفتند: " بیا !
" گفت " نه ، شما برید!
من باید بدن پسرم رو ببرم برای مادرش !
مادرش منتظره...


کارگر شهرداری پشته گاریش نوشته
به کارم نخند ، محتاجه روزگارم.....

حقیت نوشت ♣
یادمان باشد:
هر پسمانده ای که به زمین می اندازیم،
قامت یک نفر را خم می کند

قلب من و تو
یکی ست
حقیقت من و تو
یکی ست
حس من و تو
یکی ست
و راز ماندگاری عشقمان
همین اعتماد میان من و توست
نه کند و کاو در رازهای یکدیگر
سوزان پالیس

حقیقت نوشت ♣
مرد بودن دشوار است

خندههای تو
کودکیام را به من میبخشد
و آغوش تو، آرامشی بهشتی
و دستهای تو، اعتمادی که به انسان دارم
چقدر از نداشتنت میترسم
عباس معروفی

آرامش نوشت ♣
آرامش یعنی وقتی خسته ای و دلت گرفته
سرتو بذاری رو پای مامانتو اون موهاتو نوازش کنه

تو چه دانی
که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی،
چه نیازی ،
چه غمی ست ؟
مهدی اخوان ثالث

تلخ نوشت ♣
شکسته ام ولی اشک نمیریزم پنهام شده ام
پشت لبخندی که یک دنیا درد دارد...

گاهی در اوج بدبختی
باید تلقین کرد...
باید در و دیوارها را دور زد
یا خود را به کوچه علی چپ زد
یا میتوان حتی یهویی تلفن را برداشت و گفت الوووو...
بعد لبخندی زد و گفت ای بابا قطع شد !
گاهی باید الکی گفت
جانم؟ کسی مرا صدا کرد ؟؟؟
گاهی باید خندید ، باید دوید ، باید فرار کرد...
راستی
کسی مرا صدا کرد ؟
جـــانــم ؟؟؟؟؟؟

