حالا که آمدهای
چترت را ببند
در ایوان این خانه
جز مهربانی نمیبارد
حقیقت نوشت ♣
هیچکس بی کس نیست ولی،
موفق کسی هست که با هر کس نیست
گاهی،
واقعا خیال میکنم،
رُوی دستِ خدا، ماندهام
خستهاش کردهام...!
قشنگ نوشت ♣
منم ، درختی که برگ هایش را ریخت تا تــــو ،
ماه را از میان شاخه هایش تماشا کنی
و برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم
بیرون بیمارستان غُلغله بود
چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند
چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند
و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند
وارد حیاط بیمارستان که شدیم ، دیدیم جایی است آرام و پردرخت
بیماران روی نیمکتها نشسته بودند
و با ملاقات کنندگان گفت و گو میکردند
بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت:
من می روم روی نیمکت دیگری مینشینم
که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید
پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود ،
بیماری پروانه را نگاه می کرد و نگران بود که مبادا زیر پا لِه شود
آمد آهسته پروانه را برداشت
و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود .
ما بالاخره نفهمیدیم
بیمارستان روانی اینور دیوار است یا آنور دیوار؟
قشنگ نوشت ♣
با خاکِ دیگران
نمی شود کوزه ی دلخواه ساخت...
اگر روحمان اندوهگین باشد می میریم
پس،اگر می خواهی اندکی از جاودانگیت را حفظ کنی،
به صدای رویاهایت گوش بسپار
غمگین نوشت ♣
منتظرم ...
شبیه یک آهنگِ غمگین قدیمی ،
در آرشیو رادیو ...
زنگ بزن،
بگو که میخواهی مرا بشنوی
به عکس پسرش نگاهی کرد و گفت:
پیر نشدی ، ولی منو پیر کردی...
تفکر نوشت ♣
شهدا افتادند تا ما بلندتر بایستیم
پس بنگر
که کجا ایستاده ای
ای رفیق...
تصویری بسیار دردناک و در عین حال ساده مرا میخکوب کرد..
مادر بزرگم را دیدم که مرده است..
در سپیده دم مرده بود..
یکی از همین صبح ها...
و من هرگز نگفته بودم که دوستش دارم..
هرگز..
یادمان باشد : محبت تجارت پایاپای نیست .
چرتکه نندازیم که من چه کردم و در مقابل توچه کردی .
بی شمار محبت کنیم ، حتی اگر
به هردلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تربود
باید زندگی مان را آن گونه بگذرانیم
که وقتی مرگ برای بردن ما بیاید
بر خود بلرزد
شگفتا از مردمی که با وسواس
تمام مراقب ادای کلمات و حرکات در نماز خود هستند
و جای گذاشتن دست و انگشت و
جزئیات حرکات سجده و تشهد و قیام و قعود
مراقبت تمام دارند اما؛ در قضاوت
به کمترین شبهه و گمانی درباره ی مردم ,
قضاوت و حتی عمل می کنند. زهی کفر پنهان در لباس دین!
"دکتر الهی قمشه ای"
به ریا وضو گرفتن همه بود شست و شویی
من و دست بی وضویی که نریزد آبرویی
لازم است گاهی پای گوشی موبایلت نباشی،
لاین و وایبر و تانگو و ایمیل و ...... بیخیال شوی،
با خانواده ات دور هم بنشینید ،
یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و
ببینی زندگی فقط
همین آهنپارهی برقی نیست
زندگی مثل یک استکان چای است.
به ندرت پیش می آید که هم رنگش درست باشد،
هم طعمش و هم داغیش .
اما هیچ لذتی با آن برابر نیست
زمانی خواهد آمد که خدای مردم شکم آنهاست
و قبله آنان زنانشان است و دین آنان پول آنهاست
و دارایی آنان نشان شرافت آنهاست .
باقی نمی ماند از ایمان مگر اسمش
و از اسلام مگر رسمش و از قرآن مگر درسش .
مساجدشان بناهای آباد دارد
ولی دلهای آنان خالی از هدایت است .
پس تو خودت را محاکمه خواهی کرد
این دشوارترین کار است !
محاکمه خود از محاکمه ی دیگران مشکل تر است !
تو اگر توانستی درباره ی خود درست قضاوت کنی
قاضی واقعی هستی
شازده کوچولو