فراموش کردم
رتبه ویژه: 5
رتبه کلی: 163


درباره من
عشق آبی (inter )    

دیـروز یـڪـﮯ بـ.هـم گـُفتــ برو بمیــ ــر...

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۰/۱۵ ساعت 11:17 بازدید کل: 3232 بازدید امروز: 163
 

 


 

قـِسمـَتــــــ

هــَـرگـِـز بـِہ دیگــَـرَان اِجـازِہ نـــَده

ڪِہ قـَـلــَـمِ خـُودخـواهـے دَستـــــ بـگـیـــرَنـــد و

دَفــتـــَـرِ سـَـرنـوِشتــــــ را وَرق زَنـَنـــد و

خـاطــراتتــــــ را پاڪــ ڪننـد و

دَر پـایانــَـش بِنـویسَنــد قـِسمـَتــــــ نَبـــود...!!!
 

سکوت می کنم دیگه...

سکوتــــــــــــــ می کنم

به احتـــــــــرام

آن همه حرفــــــــــــ

که در دلمــــــــــ مـــرد...

خشت .........خشت ..........خشت

خشت دیواردلتم ، اگه منوشکستی اشکال نداره

میشم خاک زیر پات
 

خسته ام ....خسته .....

خسته ام … از تـــــو نوشتن … کمی از خود می نویسم :
 
این “منم” که دوستت دارم …
 
 

تو ........تو...........تو.............تو..

تو فقط با من باش… من قول میدهم با خودم هم قطع رابطه کنم !
 

دیـروز یـڪـﮯ بـ.هـم گـُفتــ برو بمیــ ــر...

 

خواسـتم بگیـرم بَغلـش کـُنم ُ ببوسمشــــ .. 

مُدتـ.هـآ بـود ڪسـﮯ وآسـَم هـمچیـن  

آرزو ﮯ قشنگـﮯ نکـرده بـود

 

 

وقــتــے حرفــ میــزنــے
مـے شــود فهـــمید دروغـــ اســت
یــا راســتـــ
مهــمــ نیــسـتـــ هــرچقــدر هــمــ
در دروغـــ گـویـے مهــارتـــ داشـــتــه بــاشـے
چشمـــانتــ تمـامــ ماجــرا را

زیــر نویــس مـے کــند .. .. ..

 

آیکونهای زیباساز

 

در آغـــوش خودم هستـــم!

مـــن خودم را در آغوش گرفتـــه ام…!

نه چنـــدان با لطافتــــ

نه چنـــدان با محبتــــ…

امـــا

وفـــادار….وفـــادار…

 

از تشییــــع جنــــــــازه مـــــــی آیــــــم

دلــــــــــم را

بـــــــا تمـــــام آرزوهـــــایــــش

زنــــــــده بــــــه گـــــــور کـــــــــردم

 

 

مدت هاست به جای اینکه در گرمای سرظهر تابستان

دمپایی های کوچک و قرمزم را بپوشم و بروم توی کوچه

می نشینم پای کامپیوتر و کتاب ها وآهنگ ها و شعرهایم

 

چقدر از خودم خجالت می کشیدم
وقتی از فرط تنهایی مجبور بودم سر ظهر خواب همسایه ها را بهم بزنم

تا بچه هایشان با ناز و کرشمه ی شاهزاده گونه ای تن به بازی کردن با من بدهند

 

دلم می سوزد برای خودم که برای اینکه دل دختر همسایه نشکند

پایم را از عمد میگذاشتم روی خط کشی های لی لی بازی

که او با خوشحالی و غرور بگوید

دیدی باختی !! بیا اینور

 

و حالا هنوز هم که هنوز است توی زندگی واقعی که

کم از بازی ندارد

خیلی وقت ها از عمد پایم را روی خیلی خط کشی ها میگذارم تا ببازم

 

 

تا ببازم و با خوشحالی و غرور بگویند:دیدی باخت

اما خودم را بازنده نمیدانم زیرا

 

تمام غصه‌ها دقیقا از همان جائی آغاز می‌شوند که ترازو بر می‌داری،

می‌افتی به جان دوست داشتنت

اندازه می‌گیری!

حساب و کتاب می‌کنی!

مقایسه می‌کنی!

 

 

و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش داشته‌ای،

که زیادتر دل داده‌ای،

که زیادتر گذشته‌ای،

که زیادتر بخشیده‌ای،

به قدر یک ذره، یک نقطه،

حتی یک ثانیه

 

 

درست همان جاست که توقع آغاز می‌شود،

و توقع آغاز تمام رنج‌هائی است که

 

آن را عشق می نامی

 

 

// کد موزیک می خوای؟
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۰/۲۲ - ۱۰:۲۷
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
3
4
5
1 2 3 4 5


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (2)