خــــدا رو شـــکر
امروز زنی را دیدم که از لبانش بوسه می چکید...
خدارو شکر
پس هنوز مردی هست که عاشقانه می بارد...
نــــوش جــــــانتـــــان
سلولهایم گندم
استخوانم آرد
قلــــــبم آتش
نــــــــان جانم
نوش جانتـــــــــــــــان
خــــــدا را دیــــــدم...
در بی کسی ام گم شده بودم ....
خدا را دیدم که میوه ی امیــــد تعارف می کرد
دل نبنـــــــد
به قیافه ، صورت و ظاهر زیبا توجه نکن و دل نبند
در زیر خیابان های قشنگ هم فاضلاب جاریست!
از زلـــــزلــــــه نمـــــی تـرســـــــــم
از زلزله نمی ترسم
چون مدرسه ام سقف ندارد
ولـــــی هـــــرگـــــز به او نگفتــــــــ
پدرم عاشق مادرم بود ولی هرگز به او نگفت
اما وقتی که مادرم بیمار بود
دکتر درجه تب را در دهان پدرم میگذاشت !
پــــــدرم معجــــزه گـــــر بزرگیستــــــــ
پدرم معجزه گر بزرگیست
ببین چطور سنگ را تبدیل به نان میکند...
اگــــــر بیــــــدار بــــــــود!!!
شب ها به وقت خواب از طرف من، وجدانت را ببوس
اگر بیدار بود!!!
ســـــــــاده باش...
ساده باش ؛
اما ساده قضاوت نکن نیمه ی پنهان آدم ها را !
ساده زندگی کن ؛
اما ساده عبور نکن از دنیایی که تنها یکبار تجربه اش می کنی !
ساده لبخند بزن ؛
اما ساده نخند به کسی که عمق معنایش را نمی فهمی !
ساده بازگرد ؛
اما هرگز برنگرد به دنیای او که به زخم زدنت عادت کرده
(حتی اگر شاهرگ حیاتت را در دستانش یافتی)
و
به یاد داشته باش :
هیچکس ارزش زانو زدن و
شکسته شدن ارزش هایت را ندارد …
"گاهی خودت را زندگی کن"