بـه خـــــودم قــول میدهـــــم کــــه فــــــــراموشــــت کـــــــنم

بـه خـــــودم قــول میدهـــــم کــــه فــــــــراموشــــت کـــــــنم
وقـــتی صـــبــح میشـــــــود تــو را کـه نـه …
ولــــــی !
قــــــــولم را فـــــــرامـــوش میکـــــــنم !!!

یواشـکی مـرا در خاطـرت مـرور میکـنی ؟!

به خـیالت نمیـفهمـم
یواشـکی مـرا در خاطـرت مـرور میکـنی
کـاش تــو مغـرور نبــودی !
کـــــــــــاش ...!!!

فاتحه ات را حـــــرام این قبرستـــان بی گــــور نکن

خرده شیشه های ذهن تو
پاهایم را زخمی نمیکند
حرف های سرد تو مرا سرد نمیکند
قصه های تو مرا خواب نمیکند
فاتحه ات را حرام این قبرستان بی گور نکن

فــــــاجـــ♥ـــعه

فاجعه یعنی
آنقدر در تـــــ♥ـــو غرق شده ام
که از تلاقی نگاهم با دیگری
احساس
خیانت می کنم!
عشق یعنی همین!!!

ایــــن روزهـــــا

این روزها توپ توپم
اما پنچر پنچر
حرفهایمان به انـــدازه کافـــی تلـــخ بـــود …
در کافه
کنج دیوار
رو به روی هم
خوب شد قهوه مان را نخوردیم !
حرفهایمان به اندازه کافی تلخ بود …
بازی روزگـــار...

“تو” جا زدی
“من” جا خوردم
“اون” جا گرفت !
نمی دانستم رگها هم قدرت انتخاب دارند . . . !

تو رگ شوخی ات با دیگران گُل می کند
و من رگ غیرتم باد !
عجب
نمی دانستم رگها هم قدرت انتخاب دارند . . . !
راهـــش را هـــــم تقسیــــم کـــرد

راهش را هم تقسیم کرد
رفتنش به من رسید ، رسیدنش به دیگری . . .