لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
از بعضی ادمها خاطره می ماند
از بعضی های دیگر هیچ
خاطره ساختن لیاقت می خواهد
به تو می اندیشم ..
به تو و تندی طوفان نگاهت بر من
به خود و عشق عمیقت در تن
به تو و خاطره ها
که چرا هیچ زمانی من و تو
ما نشدیم ..
آن شب که رفتی
یادم رفت تا بگویمت
" نیمه ی گمشده ی ماه را
در جیب هایت
احساس کردم "
احساس خوبی دارم
همه چیز درست می شود
تو خواهی آمد و دهان تاریک باد را خواهی دوخت
آمدن تو ، یعنی پایان رنجها و تیره روزی ها
آمدن تو ، یعنی آغاز روزی نو
بلافاصله پس از غروب
از وقتی که نوشته ای می آیی
هواپیماها
در قلب من فرود می آیند ..
پـیراهنـت
در باد تکان می خورد ...
این تنـها پرچـمی ست که
دوسـتش دارم !!
چقدر دلتنگ حضورت هستم !
کاش تصویرت نفس می کشید ..
به راستی گرمای نفس های تو را
احساس کردن چه حالی دارد ؟
دیگر آب از سرم گذشته است
آهسته تر قدم بردار دیرتر بیا
بگذار آنقدرها از این عطشِ دیدارِ دوباره ات لبریز شوم
که با آمدنت حتی
یک عمر نوشیدنِ زیباییت هم
سیرابم نکند ..
از تو
با اسب های دریایی حرف میزنم
با هشت پاهای غول پیکر
و نهنگ هایی که در من شنا می کنند
ببین ! رفته ای و هنوز
اقیانوس هم پُر نکرده است جایت را...
خیالت تخت
با این خوابی که من دارم وُ
چشمانی که ، تو
دنیا برایِ فراموش کردنت
کوتاه ست ..
تو من را بهتر می شناسی
وقتی لبخند می زنم
یعنی دریاچه ای آرام در صبح ام
یعنی
آنقدر دوستت دارم
که هیچ سنگریزه ای
خوشبختی ام را به هم نمی زند !