فراموش کردم
رتبه کلی: 4201


درباره من
Spring

When daisies pied, and violets blue,

And lady-smocks all silver-white,

And cuckoo-buds of yellow hue

Do paint the meadows with delight,

The cuckoo then, on every tree,

Mocks married men, for thus sings he:

'Cuckoo!

Cuckoo, cuckoo!' O word of fear,

Unpleasing to a married ear.

When shepherds pipe on oaten straws,

And merry larks are ploughmen's clocks,

When turtles tread, and rooks, and daws,

And maidens bleach their summer smocks,

The cuckoo then, on every tree,

Mocks married men, for thus sings he:

'Cuckoo!

Cuckoo, cuckoo!' O word of fear,

Unpleasing to a married ear

(By William Shakespeare)

spring flower (ipek )    

عمر مفید انسان. . . . .

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۴/۳۱ ساعت 20:56 بازدید کل: 378 بازدید امروز: 120
 

خدا خر را آفريد و به او گفت:
تو بار خواهي برد، از زماني كه تابش آفتاب آغاز مي شود تا زماني كه تاريكي شب سر مي رسد. و همواره برپشت تو باري سنگين خواهد بود. و تو علف خواهي خورد و از عقل بي بهره خواهي بود
و پنجاه سال عمر خواهي كرد و تو يك خر خواهي بود.

خر به خداوند پاسخ داد:
خداوندا! من مي خواهم خر باشم،اما پنجاه سال براي خري همچون من عمري طولاني است. پس كاري كن فقط بيست سال زندگي كنم و خداوند آرزوي خر را برآورده كرد

خدا سگ را آفريد و به او گفت:
تو نگهبان خانه انسان خواهي بود و بهترين دوست و وفادارترين يار انسان خواهي شد.تو غذايي را كه به تو مي دهند خواهي خورد و سي سال زندگي خواهي كرد.تو يك سگ خواهي بود.
سگ به خداوند پاسخ داد:
خداوندا! سي سال زندگي عمري طولاني است.كاري كن من فقط پانزده سال عمر كنم و خداوند آرزوي سگ را برآورد

خدا ميمون را آفريد و به او گفت:
و تو از اين سو به آن سو و از اين شاخه به آن شاخه خواهي پريد و براي سرگرم كردن ديگران كارهاي جالب انجام خواهي داد و بيست سال عمر خواهي كرد.و يك ميمون خواهي بود.
ميمون به خداوند پاسخ داد:
بيست سال عمري طولاني است، من مي خواهم ده سال عمر كنم. و خداوند آرزوي ميمون را برآورده كرد.

و سرانجام خداوند انسان را آفريد و به او گفت:
تو انسان هستي.تنها مخلوق هوشمند روي تمام سطح كره زمين.تو مي تواني از هوش خودت
استفاده كني و سروري همه موجودات را برعهده بگيري و بر تمام جهان تسلط داشته باشي.و تو بيست سال عمر خواهي كرد.

انسان گفت:
سرورم!گرچه من دوست دارم انسان باشم، اما بيست سال مدت كمي براي زندگي است.آن سي سالي كه خر نخواست، آن پانزده سالي كه سگ نخواست و آن ده سالي كه ميمون نخواست زندگي كند، به من بده.
و خداوند آرزوي انسان را برآورده كرد

و از آن زمان تا كنون انسان فقط بيست سال مثل انسان زندگي مي كند!!!
و پس از آن،ازدواج مي كند و سي سال مثل خر كار مي كند مثل خر زندگي مي كند، و مثل خر بار مي برد.
و پس از اينكه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه اي كه در آن زندگي مي كند، نگهباني مي دهد و هرچه به او بدهند مي خورد…!!!

و وقتي پير شد، ده سال مثل ميمون زندگي مي كند؛ از خانه اين پسرش به خانه آن دخترش مي رود و سعي مي كند مثل ميمون نوه هايش را سرگرم كند…!!!

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۴/۳۱ - ۲۰:۵۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)