در پست قبلی درباره تمدن مایا در محل کنونی کشور مکزیک مطلبی ارسال کرده بودم و در آن به مراسم قربانی کردن دخترانی به نام عروس باران اشاره شده بود که برای جلب رضایت خدایان خود و بارش باران انجام می دادند.
****************
این داستان هولناک را کشیشی به نام دیه گو که شاهد عینی بود در کتاب خود نوشته بود. اماتا صدها سال بعد کسی به آن صورت باور نکرد .
سیصد سال بعد جوانی به نام تامسون که نماینده سفارت آمریکا در مکزیک بود پذیرفت که این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده و براستی قوم مایا روزگاری چنین آداب ورسومی داشته است .
او بر آن شد که هر طور شده ، آثار و بقایای شهر چی چن ایتزا و چاه قربانی را در جنگلهای مکزیک بیابد .
اگر او در این کار بزرگ موفق می شد ، می توانست پرده از روی تمدن شگفت انگیز و فراموش شده مایا بر دارد و آن را به جهانیان معرفی کند . بخت خوش زمانی به سراغ تامسون آمد که او 25 سال بیشتر نداشت و چون کارمند سفارت آمریکا در مکزیک بود ، به عنوان نماینده سفارت به شهر یوکاتان فرستاده شد .
به این ترتیب تامسون قدم به جایی نهاد که سالها به آن اندیشیده و درباره اش مطالعات فراوان کرده بود .
تلاش تامسون برای یافتن چی چن ایتزا آغاز شد . او خیلی زود مقدمات کار را فراهم آورد و یک روز صبح با دلی امیدوار ، پیشاپیش گروه باربرها و راهنماها که وسایل و ابزار اکتشاف را با خود حمل می کردند ، قدم به میان انبوه درختان جنگلی نهاد و در جهتی به راه افتاد که دیه گو دو لاندا در کتاب خود به آن اشاره کرده بود .
این مسافرت خطرناک و این جستجوی خسته کننده در اعماق جنگلهای بکر ، روزها ادامه یافت . پیشروی در لابه لای ریشه ها و شاخه های درختان به سختی ممکن بود و حتی کارگران بومی نیز که دلیل این کار را نمی دانستند ، دست از کار کشیدند و اغلب بازگشتند . ولی،تامسون نا امید نشد و همچنان پیش می رفت .
یک روز غروب در پرتو آخرین شعاههای خورشید ، از دور بنایی عظیم که ریشه درختان جنگلی و گیاهان خودرو از هر سو آن را در برگرفته بود ، در برابر چشمان حیرت زده تامسون و چند همراه باقی مانده اش نمایان شد . این بنا به شکل هرم و پله پله بود و به آنچه که دولاندو درباره معبدهای چی چن ایتزا شرح داده بود ، شباهت کاملی داشت .
پیشروی با شتاب و هیجان بسیار ادامه یافت . پرده سیاه شب بر جنگل سایه انداخته بود که تامسون به پای دیوارهای نیمه مخروبه آن بنای عظیم رسید . هیجان او بیش از آن بود که تا صبح صبر کند . مشعلی فروزان به دست گرفت و شروع به بالا رفتن از پله های هرم کرد. به بالا ترین پله که رسید به هر سو چشم انداخت .
سایه های غول آسای چندین هرم دیگر را از فاصله های دور و نزدیک دید و یقین کرد که سرانجام توانسته است پایتخت گمشده مایا را کشف کند. تامسون اکنون جایی ایستاده بود که قرنها پیش، پای هیچ انسان دیگری به آن نرسیده بود . او آن شب را در همان نقطه و در حالی به سر برد که از شدت هیجان تا صبح خواب به چشمانش راه نیافت .
با طلوع خورشید ، در برابر دیده گان حیرت زده خود منطقه وسیعی از جنگل را دید که دهها بنای رفیع در این سو و آنسو خودنمایی می کرد . در یک طرف و درست در مقابل بلندترین بنا ، جاده ای مارپیچ سنگفرش دیده می شد که فقط تا نقطه ای معین از جنگل ادامه می یافت . تامسون از خود پرسید " این جاده به چه دلیل نا تمام مانده و قطع شده است ".
رسیدن به این پاسخ ، قدم بر آن جاده نهاد و چندان پیش رفت تا به انتها رسید . درست در انتهای جاده ، چاه عمیق و بزرگ به قطر تقریبی 30 متر وجود داشت که ریشه و شاخه درختان جنگلی از هر سو بر دیوار آن روئیده و عمق چاه را کاملا تاریک کرده بودند.
آیا این همان چاه قربانی نبود که مایاها، "عروس باران" را طی مراسمی در آن می افکندند؟
تامسون باید از این راز سر در می آورد . اما چگونه؟ نه او و نه هیچ یک از همراهانش جرات نداشتند که وارد چاه شوند .
تنها یک راه در پیش بود و آن اینکه یک سطل فلزی بزرگ را با طناب به درون گودال بیندازند و در کف چاه به حرکت در آورند تا ببینند که چه چیزهای بالا می آید.
این کار خسته کننده شروع شد و روزها و روزها ادامه یافت . اما هر بار که سطل سنگین را بالا می کشیدند ، چیزی به جزء سنگ و شن و گل و لای در آن نمی یافتند .
گویی که آن چاه مرموز حاضر نبود بزودی راز مدفون در سینه خود را بر آنها آشکار کند و مدرکی که قرنها در دل داشت به دست دهد.
در یکی از این دفعات ، تامسون با هیجان بسیار دو دانه سنگ قیمتی درشت از میان گل و لای سطل یافت و فهمید که باید چه نقطه ای را کاوش کند . پس از آن که هر بار سطل را از گودال بالا می کشیدند ، چیزهایی در آن می یافتند . از جمله ، لوازم زینتی ، سنگهای قیمتی ، پاره های پارچه ، عروسکهای چوبی که دست وپا وسر آنها به حرکت در می آمد ، مجسمه های کوچک به شکل مار و دیگر حیوانات و ... از همه مهمتر ، قسمتهایی از اسکلت و استخوان ظریف انسان!
همراه این استخوانها ، قطعه هایی از پارچه ، کفش صندل ، گردنبند و زینت آلاتی به شکل مچ بند و پابند نیز بود.
به این ترتیب بر تامسون مسلم شد که چاه قربانی را یافته و مراسمی را که کشیش دو لاندا از قربانی کردن دوشیزگان نوشته است ، حقیقت دارد .
انتشار اخبار مربوط به این کشف بزرگ،هیجان بسیاری در دنیا به راه انداخت و و در میان باستانشناسها و شیفتگان تاریخ تمدن غوغایی به پا کرد. دیری نگذشت که گروهی بزرگ و مجهز به لوازم و ابزار باستانشناسی و خاک برداری در کنار خرابه های چی چن ایتزا اردو زدند تا به کمک روشهای علمی و صبر و حوصله تمام ، ان شهر را از زیر خاک و سنگ و علفهای هرز و ریشه درختان جنگلی نمایان سازند.
به دعوت ادوارد تامسون ، نماینده هایی از دانشگاهها و مراکز بزرگ باستانشناسی جهان به بازدید خرابه های به جا مانده از تمدن مایا آمدند و به چشم خود دیدند که تمدن شگفت انگیز مردمی که خورشید را پرستش می کردند و خود را " مردان خورشید " می نامیدند ، کمتر از جاذبه تمدنهای یونان و مصر وروم نیست .
بنیاد کارنگی در امریکا با قبول کلیه هزینه های مربوط به عملیات اکتشاف و بازسازی چی چن ایتزا ، انگیزه ای قدرتمند شد که تلاش گروههای باستانشناسی گسترش بیشتری یابد وخیلی سریع به نتیجه برسد .
بر اثر آن تلاشها، رفته رفته چهره تمدن قبایل سرخپوست مایا آشکار شد.
دیوارهای نقاشی شده، مجسمه ها ، خانه های بزرگ ، و ... حیرت انگیزتر از همه ، ساختمانهای بلند به شکل هرم که قرنها در منطقه وسیع و حاصلخیز آمریکای جنوبی مدفون بود، سر از خاک به در آورد و درباره مایاها چه حکایتهای باور نکردنی و حیرت انگیز که افشا نکرد ، از جمله اینکه:
*مایا ها 500 سال قبل از میلاد مسیح به صورت قبیله های نزدیک به هم در دره های سرسبز و جنگلهای آمریکای جنوبی زندگی می کردند.
1- آنها در سالهای نخستین پیدایش مسیحیت در فن معماری چنان پیشرفتی پیدا کردند که توانستند ساختمانهای بسیار بلندی که تا آن روز کمتر به دست بشر بنا شده بود ، در چی چن ایتزا بسازند.
2- مایاها ، خورشید را می پرستیدند و خود را مردان خورشید می دانستند . آنها خدایان دیگری نیز داشتند که بر ترین آنها " خدای باران" بود .
3- مایاها در علوم یاضیات و ستاره شناسی نیز چیره بودند و در رصد خانه عظیم آنها که 104 پله از سطح زمین بالاتر بود ، اسباب و لوازم ستاره شناسی وجود داشت.
مایاها نوعی خط تصویری همانند خط هیروگلیف (مصریان باستان) داشتند که پیام و افکار خود را با همان نقش و نگارهای خاص روی ستونهای بلند و بزرگ نقش می زدند.
4- بازی مورد علاقه مایاها نوعی بازی به شکل بسکتبال امروز بود که در مقابل معبد بزرگ با خشونت بسیار به اجرا در می آمد . این بازی " تلاچیتلی " نام داشت و بازیکنان باید یک توپ کوچک را بدون استفاده از دست و فقط با ضربه های آرنج و پا از یک حلقه که بصورت عمودی قرار داده بودند، عبور دهند .
5- آنها هزاران سال پیش معبد و هرمی با 365 پله ساخته بودند! به تعداد روزهای سال.
6- مایا تمامی خسوف ها و کسوف ها را دقیقا تا سال 2012 ثبت کرده بودند
7- مایا چندین هزار سال پیش عدد یک میلیون را کشف کرده بود
8- مایا هزاران سال پش در معابد خودشان تصاویری از سفینه ها و فضانوردان را روی سنگ ثبت کرده بودند
9- مایا ها از اورانوس و نپتون اطلاع داشتند
10- تقویم مایا برای 400 میلیون سال استخراج شده است .
11- مایا به علم پر کردن دندان های پوسیده هم رسیده بودند، جالب اینکه موادی که برای پر کردن دندان استفاده کردند از اون زمان تا حالا سالم داخل دندان باقی ماندند گفته می شود نوعی سیمان یا چسب ناشناخته می تواند باشد.
وسرانجام آنکه امپراطوری مایاها در سال 850 میلادی، طی یک جنگ خونین با قبایل وحشی از بین رفت و توسط اقوام فاتح تاراج شد.