فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 5487


درباره من
ali0098reza (izadpanah91 )    

یک داستانِ شگفت انگیز!!

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۸/۱۱ ساعت 10:57 بازدید کل: 263 بازدید امروز: 94
 

دختر و پسری عاشق هم میشن و تصمیم میگیرن با هم ازدواج کنند، پدرِ دختر به شدت مخالفت می‌کنه. دختر که نمیتونه رضایت پدر رو بگیره،تصمیم میگیره که با پسر فرار کنه، پدر دختر وقتی‌ متوجّهِ موضوع می‌شه با ازدواجِ اونها موافقت می‌کنه، یک هفته قبل از عروسی‌ دختر در چاله‌ای می‌‌افته و تمام لباسهایش گلی می‌شه، دختر به خانه بر میگرد و لباسش رو میشوره ولی‌ باز لکّه‌ای به جان می‌مونه، شب
فرشته‌ای به خوابه دختر میاد و ازش می‌خواد که حتما تا قبل از عروسی‌ اون لکّه‌ها رو بر طرف کنه ولی‌ دختر خواب رو ندیده میگیره، شب بعد همان فرشته به خوابِ مادرش میره و همین در خواست رو از اون می‌کنه، مادرِ دختر لباس هارو باز میشوره ولی‌ اون هم نمیتونه لکه رو بر طرف کنه. فردا شب زنگِ خانه به صدا در میاد و اونها متوجّه میشن که همون فرشته هست که میاد جلو و یه بسته‌ای رو به دختر میده، دختر در حالی‌ که ترسیده بود به فرشته نگاه میکنه، فرشته میگه:

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.
.

.

.

.

.

.

.

پودر شستشوي برف با قدرت تميز كنندگي فوق العاده
پاکسان به سلامتِ خانواده می‌‌اندیشد.
:))))))

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۸/۱۱ - ۱۰:۵۷
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)