روسری را جلو بکش خواهر! (مطلب طنز)
روسری را جلو بکش خواهر! (مطلب طنز) …
به به ای خانم قشنگ و ملوس
که قدم می زنی به مثل عروس
ای که در پیش آینه با تاپ
کرده ای یک دو ساعتی میک آپ
روی اجزای صورتت یک یک
ریمل وسایه و رژ و پن کک
شده ای – چشم خواهری! – خوشگل
می بری از بزرگ و کوچک دل
می شود بند عفت از این ناز
چون کمربند سبز تهران، باز!
نگو اصلا که: “ذاتا این مدلم”
خودم این کاره ام عزیز دلم
من که این قدر خویشتن دارم
باز، دیوانه می شوم دارم!
که اگر موجبات ننگی تو
پس چرا این قدر قشنگی تو؟!
خواهرم توی این بریز و بپاش
تا حدودی به فکر ما هم باش
پیش خود فکر کن که مرد غریب
گر ببیند تو را به این ترتیب
از لبش آب راه می افتد
طفلکی در گناه می افتد
من خودم بی خیال دنیاشم
نه که منظور من خودم باشم
مشکل از سوی جوجه کفترهاست
غصه ام معضل جوانترهاست
که به یک جلوه ی زن از مریخ
خل و دیوانه می شوند از بیخ
رشته را می کنند هی پنبه
بس که ناواردند و بی جنبه
ما که داریم خانه ای در بست
_تازه ویلای دوستان هم هست!_
غالبا عصرها همانجایم
هفته ای یک دو روز تنهایم
الغرض این از این همین دیگر
روسری را جلو بکشخواهر!