وجودت رااحساس میکنم درکنارم.جای جای لحظها
بوی تورامی دهدهرجاکه قدم می گذارم یادآن
روزبارانی مستم می کند.یادش بخیرآن روزبارانی....
یک روزبارانی درکنارساحل درکنارهم نشسته بودیم
تودست درگردن من برایم ازقصه وفاوعشق میگفتی
وموجهابوسهای عاشقانه ابدی ورویایی اش رابر
ساحل می زدوماخوشحال ازآینده می گفتیم
ازعشق اززندگی........
ومن دیوانه وارمی پرستیدمت وخداخوشحال آن
روزبارانش رابرسرمامی ریخت.وگفتی منتظرم بمان
وروزهارابی من سپری کنی تابرگردم دوباره خدامارا
باهم ببیند
من روزهابه کناردریامی آیم تاشایدتو
بیایی.........وامروزتنهادرکنارهمان ساحل قدم
میزنم که شایدتوبرگردی همه سختیهارابه جان
خودمیخرم تادرکنارم باشی............
منتظرت می مانم تادوباره باوجودت به من
زندگی بخشی تابابوسه هایت جان بگیرم
تمام زندگی من