بعد اینکه امتحانات بچه ها تموم شد تو دانشگاه میانه منم تصمیم گرفتم که برم پیشه خانواده ماشین از اژانس گرفتم تا یه خورده هم از وسایلامو بیارم تهران تو ماشین موقع رفتن اونقدر دلم واسه سارا تنگ شد که داشتم میمردم یه زنگ به شمارش زدم دیدم خاموشه تا اینکه یه اس بهش دادم تا هر وقت روشن کرد اس و که تحویل داد بفهمم _رسیدم تهران دمه درمون وسایلامو از ماشین اوردیم پایین با داداش کوچیکم و وقتی که رفتم تو دیدم بنده خدا مامانم هم از خواب بیدارشده وقتی که منو دید چشمانش پر اشک شد و از خدا ارزوی مرگ کردم مادرو که اونجوری دیدم _ بعد منم دوشی گرفتم و استراحت که کردم بلند شدم _فکرکردم اگه چند روز که تهرانم برام سراغه اقایانی که بهم بدهکارند و رفتم سمته نواب سمته اقایی که بهش میگفتیم عمو ایرج که بهم 3میلیون بدهکار بود ووقتی که رسیدم دمه درش درو باز کرد رفتم تو _خیلی خوابم می اومد دراز کشیدم خوابم برد و 2ساعت دیگه که بیدار شدم دیدم که پیامم به سارا تحویل داده خیلی خوشحال شدم دیدم که تک زد بهم من زنگ زدم بهش و خیلی خوشحال باهاش صحبت کردم و قرار شد که برم دانشگاه تا تنها عشقمو ببینم و شب به سمت میانه راهی شدم ... ادامه دارد |