فراموش کردم
اعضای انجمن(108) ارتباط با مدیریت انجمن طریقه آپلود عکس ، فیلم وموسیقی میانالی از نگاهی متفاوت طریقه قرار دادن موسیقی و کلیپ در مطلب
جستجوی انجمن
حسین.جوانمردی (javanmar )    

این چه پیشنهادی بود پسر ..

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۱/۱۱ ساعت 22:44 بازدید کل: 1926 بازدید امروز: 109
 

بنام انکه قلبم پشت میله های قلبش زندانیست 

 

جدیدترین ورژن عکس جلال علی اصغری>:(

سلام دوستان میانالیم

خب من میخوام براتون از سفری که واقعا برام جالب بود براتون بگم 

من دیروز به کلی حال نداشتم ولی یه پیشنهاد حالمو تغیر داد

میخوام از ابتدای این پیشنهاد براتون بگم 

دیروز من تو مغازه بودم که آقای امامی با سرکار علی اصغری اومدند مغازم برای ..

و پس  از یه گپ و گفت حسابی آقای امامی یه پیشنهاد داد ..

ولی کاش نمیداد

بله این پیشنهاد کار ما رو ساخت..

خب  با پیشنهاد رضا و پافشاری من صبح ساعت شیش راهی روستای آوین شدیم 

اسامی راهی شدگان 

( جلال علی اصغری ، رضا امامی ، مهدی . نصیری و حسین جوانمردی )

خب ساعت شیش راهی روستا شدیم و ساعت 8 تو روستا بودیم 

ولی از بدشانسی و یا خوش شانسی ما داشت برف میومد 

بیچاره مهدی از همون اول گفت بابا بیان برگردیم ولی ..

این آقا رضا نمیدونم چرا گیر داده بود که باید امروز رو یه طوری خوش باشیم :*)

راستی داداش جلال هم که کلا هر چی میگفتیم نه نمیگفت 

خلاصه ..

این داداش جلال ما تو روستاشون یه خونه مجردی داره که نگین و نپرسین که عالی بود 

داداش جلال ما رو برد به همون خونه مجردی و ما که منتظر بند اومدن برف بودیم 

ولی انکار نمیخواست بند بیاد  

پس با این حال برای ناهار خودمون رو آماده کردیم 

هر کدوممون وظیفه ای داشتیم 

جلال علی اصغری : سر آشپز

رضا امامی : مسئول تدارکات 

مهدی نصیری : دست و پا چلفتی 

حسین جوانمردی : هر چی پوست کندنی بود دادند به من :(

خلاصه حیف از ناهار عکس نگرفتیم 

جاتون خالی ...

 

بعد از نهار تصمیم گرفتیم بریم یه گردش حسابی کنیم 

ولی یه ترسو بینمون بود که نزاشت 

پس ما موندنی شدیم تو خونه و البته منم که هی سرکوفت میزدم به رضا ..

که پسر این چه پیشنهادی بود ؟;(

ولی دیگه کار از کار گذشته..

پس هیچ کاری نمیتونستیم انجام بدیم بجز این که بخوابیم 

پس خوابیدیم ولی نمیدونم چرا همش خوابه این رضارو میدیدم 

خلاصه ..

بعد از ساعاتی خواب من بیدار شدم و یهویی دیدم رضا نشسته بالاسرم و 

دوباره پیشنهاد ( حسین بریم تخت جمشید )

ولی من الانم موندم که چرا یهویی خدابیامورز امیرکبیر یادش افتاد ..

حالا رضا واقعا چرا تخت جمشید ؟:*)

................

خب من و رضا و جلال بیدار شدیم ولی مهدی مثل اینکه نمیخواست بیدار بشه ..

ولی چشمتون روز بد نبینه یه بلایی سرش آوردیم که دیگه نمی خواد بخوابه 

خلاصه بعد از کلی عکس گرفتن تو خونه تصمیم گرفتیم برگردیم 

و تا نمردیم به سلامت به خونه برسیم

البته این آقا رضا یه پا خوانندس ها ..؟

میگی نه تو مطلب بعدیم نگاه کن ;)

 

خدا بگم این رضا رو چیکارش کنه ...

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۱/۱۲ - ۰۹:۳۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)