حالاکه دلتنگ توام دیگرپناهم نیستی درگیرودارغصه هانزدیک آهم نیستی
این راه تاریک سیاه ازعشق خالی شدشبی آن شب که رفتی بازهم فانوس راهم نیستی
سخت است بغض هرشبم چون آب مانده درگلو وقتی دلیل بارش ابرنگاهم نیستی
درآسمان قلب من صدهاستاره روشن است اماچه سودی می برم دیگرتوماهم نیستی
درمذهبت عاشق شدن یک جرم سنگین می شود اماشریک جرم من در این گناهم نیستی
من حلقه ی عشق تورا درگوش دل انداختم خدمتگزاری عاشقم..حیف است شاهم نیستی
اشکم هزاران بیت شدازشاعر چشمم بپرس شایدتو هم مبهوت این چشم سیاهم نیستی
چشمم به در میماندو درانتظار دیدنت میمانم و میمیرم و تو درنگاهم نیستی 4/4/۱۳۹۴جوادمرادی