بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو طوفانزده ی دشت جنونـم
ســـیـل افتـاده به خــونه ام
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم!
بـی مـن از کوچـه گذر کردی و رفتـی!
بی من از شهر سفـــر کردی و رفتـی!
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،دگر از پای نشستم
گوییا زلزله آمد
گوییا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در هـمه ی شـهر غـریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نـخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایـی
تو همه بود و نبودی،تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من؟که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل،به تو هرگز نستیزم
من و یک لـحظه جدایی؟؟؟نتوانم،نتوانم
بی تو من زنده نمانم!!!