واژه ی مرکب بالا در شرح و توصیف قصص و داستان ها و همچنین زیبایی لعبتان طناز و دلربا به کار می رود ولی دانش پژوهان از آن در تعریف مقام رفیع دانش و معرفت استفاده می کنند، چه اگر به حقیقت مداقه نماییم علم و دانش گوهر شب چراغی است که حجاب جهل و تاریکی را دریده، حقایق و دقایق جهان را در نظر آدمی جلوه گر می سازد.
به همین جهت است که غالبا در تعریف و توصیف شخیت های بارز و موثر جهانی گفته می شود:
«این دانای محقق گوهر شبچراغی است که افق آفاق را به نور کمال و هنرش روشن کرده است.»
اکنون ببینیم گوهر شبچراغ چیست که تا این اندازه مورد توجه و عنایت محققان و روشنفکران جهان واقع شده است.»
به طوری که در مقاله ی «بادآورده را باد می برد»، شرح داده شده، خسروپرویز، پادشاه ساسانی به مال و خواسته و نفایس عجیبه و گرانبها اشتیاق وافر داشته است و به جرأت می توان گفت تقریبا تمام خزائن و تجملاتی که بعد از جنگ قادسیه به دست اعراب افتاد، همه به وسیله ی خسروپرویز تهیه و تدارک شده بود.
ماحصل مطالبی که در کتب تاریخی به ویژه کتاب «ایران در زمان ساسانیان» در این زمینه نوشته شده است به شرح زیر است:
«... از عجایب و نفایس دستگاه پرویز یکی شطرنج بود که مهره هایش را از یاقوت و زمرد ساخته بودند. دیگری نرد از بُسَد و فیروزه، قطعه ای زری به وزن دویست مثقال که آن را مشت افشار یا دست افشار می گفتند زیرا چون موم نرم بود و می توانستند آن را به شکل های مختلفه درآوردند.
دیگری دستار که ظاهرا از پنبه ی کوهی بود و شاه دست هایش را با آن پاک می کرد. دستار مزبور چون چرکین می شد آن را در آتش می افکندند و آتش چرک های دستار را از بین می برد ولی دستار را نمی سوزانید.
بزرگترین نفایس خسروپروز تخت طاقدیس بود یعنی تختی به شکل طاق که در غایت وسعت و مرصع به جواهر قیمتی بود و یکصد و چهل هزار میخ نقره در اطراف آن به کار برده بودند.
دیگر قالی بزرگ و زربفت موسوم به وهاری خسرو یا بهار کسری و یا به اصطلاح معروف بهارستان بود که به قول بلعمی آن را فرش زمستانی می گفتند به طول و عرض شصت ارش که تالار بزرگ قصر سلطنتی تیسفون را مفروش می کرد و گل و بوته ها و نقش و نگارهای قالی مزبور در فصل زمستان منظره ی بهاری را در نظر شاهنشاه جلوه می داده است.
همچنین خسروپرویز تاج مرصعی داشت که شصت من زر خالص در آن به کار رفته بود. بدون شک این همان تاجی است که نوشته اند مرصع به زر و سیم و یاقوت و زمرد بوده به وسیله ی زنجیری از طلا به سقف تیسفون آویخته بوده اند.
این زنجیر چنان نازک بود که از دور دیده نمی شد و چون بیننده از مسافتی نسبتا بعید نگاه می کرد می پنداشت که واقعا تاج بر سر شاه قرار دارد در صورتی که این کلاه به قدری سنگین بود که هیچ سری تاب نگاه داشتن آن را نداشته است.
در سقف تالار یکصد و پنجاه روزنه به قطر دوازده تا پانزده سانتیمتر تعبیه کرده بودند که نوری لطیف از آن ها به درون می تافت و در این روشنایی اسرار آمیز، آن همه شکوه و جلال و تجمل، اشخاصی را که برای دفعه اول به آن جا قدم می نهادند چنان مبهوت می کرد که بی اختیار به زانو درمیآمدند.
چون پادشاه پس از بار از تخت برمی خاست و می رفت، تاج همچنان آویخته بود و آن را با جامه ی زربفت مستور می کردند که از گرد و غبار محفوظ بماند. حلقه ای که زنجیر تاج را به سقف می بست تا سال 1812 میلادی برجای بود و در آن وقت آن را برداشتند...»
باری، یاقوت های رمانی آن در شب چون چراغ روشنایی می داد و آن را در شب های تار به جای چراغ به کار می بردند. بدون شک مقصود از گوهر شب چراغ همین یاقوت های رمانی تاج خسروپرویز بود که بعدها به صورت ضرب المثل درآمده است چه قبل و بعد از این تاریخی مدارک و شواهدی موجود نیست که دال بر اثر وجودی گوهر شب چراغ باشد.
«شاردن» سیاح معروف فرانسوی راجع به گوهر شب چراغ نوشته است:
«.. ایرانیان می گویند که یاقوت احمر و زبرجد و همچنین گوهر شب چراغ که سنگ مشهوری است که دیگر وجود خارجی ندارد و قریبت به یقین است که فقط یاقوت آتشی است که دارای رنگ و جلای عالی می باشد از کان های مصر استخراج می گردد. در ایران برای این سنگ خاصیت درخشندگی خاصی که تمام اطراف خود را روشن کند قائل می باشند و به همین جهت آن را شب چراغ یعنی شعلهی شب می نامند و «شاه مهره» یعنی سنگ سلطانی و «شاه جواهرات» یعنی سلطان گوهرها نیز می خوانند. ایرانیان برای این سنگ صفات مافوق الطبیعه ای قائل اند و برای آن که داستان کاملا اسرارآمیز باش حکایت می کنند که گوهر شب چراغ در سر اژدهایی یا بر سر سیمرغ و یا عنقایی در کوه قاف به وجود می آید. مشرق زمینیان از این کوه جبال اقصای شمال را قصد می کنند ... »