یک دختر جوان نامه نوشت به علی بن موسی الرضا :ای امام رضا من یه دختر جوانم کسی به خاطر شغل بابام که کارگر و روفته گر شهر داریه سراغ من نمیاد .ای امام رضا خودت کمکم کن به گناه نیفتم .این نامه را نوشت وانداختش توضریح علی بن موسی الرضا .
یکی از پولدارا ومیلیاردرها از تهران به مشهد امد پس از زیارت حرم مطهر به سراغ خدام رفت وگفت یکی از نامه های داخل حرم را به من بدهید تا خاکش را سرمه چشمهایم بکنم .خدام نامه را به اودادند ورفت سوار هواپیما شد .پیر مرد داخل هواپیما نامه را باز کرد دید نوشته :السلام علیک یا غریب الغربا السلام علیک یا معین اضعفا .ووبعد نوشته های دختر را خواند اشک در چشمانش حلقه زد وگریه کرد وگفت امام رضا پسر من قصد ازدواج داره چه بهتر از این دختری که امام رضا به من معرفی کرده .
پیرمرد پس از شرح ماجرا برای خانواده اش, دوباره ولی این بار به اتفاق خانواده به مشهد رفتند وسراغ ادرسی که توی نامه نوشته بود رفتند . پسر بادیدن دختر شوکه شد وبه پدرش گفت من همین دخترو میخوام ,فلان دختر فامیل که شما برای من نشان کرده این نمیخوام ...خلاصه بعد از چند روز مراسم عقد وعروسی این زوج در مشهد برگزار شد وسالهای سال است که زندگی خوب و خوشی دارند .
نقل شده توسط سید رضا متقی از مداحان حرم وهمچنین نقل شده توسط خدام استان قدس رضوی