زندگي چيز ديگري شده است، تا به نامت رسيدهايم حسين!
عشق سوغات كربلاست، اگر مزهاش را چشيدهايم حسين!
هر دلي را به دلبري دادند، هر سري را به سروري دادند
ما كه هر وقت گفتهايم خدا، از خدايت شنيدهايم: حسين
از خدايت شنيدهايم كه گفت: نقشها ما كشيدهايم اما
«اَحسنُ الخالِقين» از آن روييم كه تو را آفريدهايم حسين!
اين علمها و اين علامتها اينچنين بي دليل خم نشدند
همهي ما شريك غمهاي خواهري قد خميدهايم حسين!
زينت شانههاي پيغمبر! تا شنيديم ساعت آخر:
دل چگونه بريدي از اكبر، دل از عالم بريدهايم حسين!
تن بي دست ماندهي سقا ديدهاي، واي از دلت آقا !
در عوض ما كنار هر آبي عكس دستي كشيدهايم حسين!
بين شرم نگاه عباس و آن دل نازك شما چه گذشت؟
از حرم تا حرم نفهميديم ما كه هر چه دويدهايم حسين!
روضههاي مدينه ميخوانيم اول كربلا و ميدانيم
از دعاهاي مادرت بوده كه به اينجا رسيدهايم حسين!
شاعري با نگاه پاييزي به دو چشم بهاريام خنديد
چه بگويم كه اشك ما از چيست؟ چه بگويم چه ديدهايم حسين!
دوباره مرغ روحم هوای کربلا کرد
دل شکسته ام را اسیر و مبتلا کرد
زسر گذشته اشکم به لب رسیده جانم
که هر چه کرد با من فراق کربلا کرد
شود تمام هستی فدای آن دو دستی
که غرق بوسه با اشک علّی مرتضی کرد
نگشت آنی آن دست جدا ز دامن دوست
اگر چه تیغ دشمن زپیکرش جدا کرد
چز از برای داور دو تا نگشت اکبر
چه شد که خصم کافر جبین او دو تا کرد
سزد همه جوانان حنا ز خون ببندند
که جا به حجله خون یتیم مجتبی کرد
فدای آن جوانی که در نماز ایثار
زخون وضو گرفت و به اکبر اقتدا کرد
فدای شیر خواری که وقت جان نثاری
دو چشم خود ببست و دو لب به خنده باز کرد
فدای آن شهیدی که زیر تیغ قاتل
سرش بریده گشت و به شیعیان دعا کرد
فدای جسم پاکی که قطعه قطعه گردید
زقطره قطره خونش حسین را صدا کرد
فدای آن شهیدی که در کنار سنگر
به گریه یا حسین گفت به خنده جان فدا کرد
برات کربلا را کسی گرفت میثم
که رو برای ایثار به سوی کربلا کرد