پاگذاشتم روی همه دلتنگیها ....
همین که خوشبختی کافیه .........
دیگه مهم نیست .......
ازاینکه ندارمت نگران نیستم .........
دیروز تمام کردم ........
مثل یک کودک وقتی خطائی ازش سرمیزند دعواش میکنن ....
منم شدم مادردلم و بهش گفتم دیگه حق دلتنگی نداری.......
هرچه فریاد بود زد که من هنوز دوستش دارم .........
گوشهایم را بستم و گفتم همین که هست .....
فراموشش میکنی ...........
پس خوشبخت باشی و شاد .........
خداحافظ برای همیشه .......
بغضی سنگین راه گلویم را بسته !
نفس کشیدن برایم چه سخت و طاقت فرساست .
دیگر تا خفگی راهی نیست .
ببارید اِی اشک ها تا من بتوانم نفس بکشم
آری ببارید
تا راه گلویم باز گردد!!!!
دردُدل که میکنــے...
ضَــعف هایت را ،
دَردهــایت را
مـیگـُـذارے توی سینے، و تعــارف میکنـے
کـــہ
هـر کـُـــدامشــان را که مے خـواهـند
بـَـردارَنـــد...
تــیز کنـــند...
تیـــغ کنـــند...
و
بِــزَنـند به « رو حـَّـت »!
برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم
دست نوازش بر سرش میکشم میگویم: «غصه نخور، میگذرد …»
برای دلم، گاهی پدر میشوم
خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی ….»
گاهی هم دوستی میشوم مهربان
دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا …
دلم ، از دست من خسته استـــــ
http://www.seyedi021.blogfa.com/