فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 3892


درباره من
من آدمی متفاوتم و به ابراز علاقه علاقه ی شدیدی نشون میدم (حتی شما دوست عزیز)
کامی تکتاز (kamitaktaz )    

داستان خیلی آموزنده

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۱/۲۹ ساعت 22:45 بازدید کل: 160 بازدید امروز: 159
 

داستان خیلی آموزنده
روزی گنجشکی داشت در برف و سرما پرواز میکرد که خیلی سردش بود یهو بالهایش سست شد وبر روی زمین افتاد وداشت سرما میخورد.در نزدیکی اون گاوی داشت رد میشد که یهو تپاله بر روی گنجشک انداخت گنجشک خوش حال شد و داشت به خاطر گرم شدنش آواز میخوند که یهویی از شانس بد او گربه ایی صدای گنجشک را شنید.وآمد گنجشک را از لای تپاله ها بیرون آورد و خورد(این داستان یک پندداره اگه پندشو فهمیدین که خوش به حالتون و اگه نفهمیدین باید منو (ADD)کنین تا به صورت شخصی بهتون بگم.ولی خواهش میکنم واسه هرکی تعریف کردم سریع به دوستان پندشو نرسونه بزارید تو کنجکاوی بمونن)فعلا خدا حافظ دوستان .....{#}{#}{#}

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۱/۲۹ - ۲۲:۴۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)