منبر از پشت شیشه مسجد
چشمش افتاد و دید چوبه دار
عصبی گشت و غیظی و غضبی
بانگ برزد که ای خیانت کار
تو هم از اهل بیت ما بودی
سخت وحشی شدی و وحشت بار
نرده کعبه حرمتش کم بود؟
که شدی دار شحنه، شرم بدار
ما سرو کارمان به صلح و صلاح
تو به جرم و جنایتت سرو کار
دار، بعد از سلام و عرض ادب
وز گناه نکرده استغفار
گفت : ما نیز خادم شرعیم
صورت اخیار گیر یا اشرار
تو قلم میزنی و ما شمشیر
غلظت از ما قضاوت از سرکار
هرکجا پند و بند درماندند
نوبت دار میرسد ناچار
منبری را که گیر و دارش نیست
همه از دور و بر کنند فرار
باز منبر فرو نمی آمد
همچنان بر خر ستیزه سوار
عاقبت دار هم زجا در رفت
رو به در تا که بشنود دیوار
گفت : اگر منبر تو منبر بود
کار مردم نمیکشید بدار