سلمان فارسی میگوید:روزی شیطان به چند نفر رسید که به علی ابن ابیطالب(ع) جسارت میکردند.او در مقابل آن جماعت ایستاد،آنها گفتند:تو کیستی ای مرد؟شیطان گفت:من ابومره ام،گفتند:آیا سخن ما را شنیدی؟شیطان گفت:خوشی نبینید،آیا به سرور و مولای خود علی(ع)جسارت میکنید؟
آنها گفتند:تو از کجا فهمیدی که علی(ع)سرور و مولای ماست؟
شیطان گفت:از گفتار پیغمبرتان که فرمود:"هر که مولای او هستم علی نیز مولای اوست،خدایا!دوست بدار کسی را که او را دوستش دارد و دشمن بدار هر که علی را دشمن میدارد،خدایا!یاری کن هر که او را یاری میکند و یاری کن هر که یاریش میکند."
آنها گفتند:ای ابومره تو از شیعیان علی(ع)هستی؟
شیطان گفت:نه ولی او را دوست دارم و هر که با او دشمن باشد من در مال و فرزند او شریکم.
گفتند:ای ابومره!درباره علی(ع)چیزی برایمان بگو،
شیطان گفت:ای جماعت ناکسان و قاسطان و مارقان...من در میان فرشتگان بودم و با آنها مشغول عبادت بودیم و خدای عزوجل را تقدیس و تسبیح میکردیم،یک نور پر پرتو از مقابل ما گذشت که به واسطه آن نور همه فرشتگان در برابر آن نور صورت بر زمین نهادند و گفتند:"این نور،یا نور فرشته مقرب است یا نور پیغمبر مرسل،در این حال ندا از طرف خدای عزوجل رسید که این نور،نه از فرشته مقرب است و نه از پیغمبر مرسل،بلکه این نور طینت علی بن ابیطالب(ع)است. منبع:امالی شیخ صدوق،علل الشرایع،ج 1،ص 136-137