فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 1704


درباره من

اول کاری گفته باشم، وقت نداریم زود زود انلاین بشیم، این اکانت رو هم دو سه نفر باهاش کار میکنن:

با اسامی:

کاربرک ، کاربری، کاربراتور!

سعی میشه زیر هر مطلب ارسالی اسم ارسال کننده درج بشود

پس آگاه باشید و بدانید که با کی طرفید!
همینطور مثل قبل ، جنسیت برام مهم نیست، جنس مهم است! پس آدم باشی کافیه برا دوستی!

آقا پسر و دختر خانم هم خودتی و هف.... !

در تمامی زمینه ها اعم از فرهنگی، اجتماعی،هنری،تاریخی،ورزشی، سیاسی،مذهبی و ... آماده پاسخ گویی به شبهات شما دشمنان عزیز هستیم!

نام کاربری (karbar )    

این عشق

درج شده در تاریخ ۹۵/۰۲/۱۷ ساعت 20:51 بازدید کل: 224 بازدید امروز: 222
 

معدود اشعاری هستند که به من این احساس را میدهند که"همه ی انسانها،چقدر در انتقال احساسی که دارند،عجز دارند،در فهماندن ترسشان،عشقشان،نگرانی شان،ناراحتی شان،دل مشغولی شان... و هر احساس و فکری که از آن انسان است.کلمات با هزاران تعهد،بازهم،بار این امانت را لنگ لنگان میکشند،پس همه ،در جمع ترین جمع ها،هم تنهاییم".

این شعر هم جز همان معدود هاست برای من.عاجزانه در التماس و انحصار کلمات.

 

ترجمه ای از کانال:Les apprivoises 

........

این عشق

به این سختی

به این تُردی

به این نازکی

به این نومیدی،

 

این عشق

به زیبایی روز و

به زشتی زمان

وقتی که زمانه بد است،

 

این عشق

این اندازه حقیقی

این عشق

به این زیبایی به این خجستگی به این شادی و

این اندازه ریشخندآمیز

لرزان از وحشت چون کودکی در ظلمات

و این اندازه متکی به خود

آرام، مثل مردی در دل شب،

 

این عشقی که وحشت به جان دیگران میاندازد

به حرفشان میآورد

و رنگ از رخسارشان میپراند،

 

این عشق ِ بُزخو شده - چرا که ما خود در کمینشیم -

این عشق ِ جرگه شده زخم خورده پامال شده پایان یافته انکار شده از یاد رفته

- چرا که ما خود جرگه اش کرده ایم زخمش زده ایم پامالش کرده ایم تمامش کرده ایم منکرش شده ایم از یادش برده ایم،

این عشق ِ دستنخورده ی هنوز این اندازه زنده و سراپا آفتابی

از آن ِ تو است از آن ِ من است

این چیز ِ همیشه تازه که تغییری نکرده است،

واقعی است مثل گیاهی

لرزان است مثل پرنده یی

به گرمی و جانبخشی ِ تابستان.

ما دو میتوانیم برویم و برگردیم

میتوانیم از یاد ببریم و بخوابیم

بیدار شویم و رنج بکشیم و پیر بشویم

دوباره بخوابیم و خواب ِ مرگ ببینیم

بیدار شویم و بخوابیم و بخندیم و جوانی از سر بگیریم،

اما عشقمان به جا میماند

لجوج مثل موجود بی ادراکی

زنده مثل هوس

ستمگر مثل خاطره

ابله مثل حسرت

مهربان مثل یادبود

به سردی ِ مرمر

به زیبایی ِ روز

به تُردی ِ کودک

لبخندزنان نگاهمان می کند و

خاموش باما حرف می زند

ما لرزان به او گوش می دهیم

و به فریاد درمی آییم

برای تو و

برای خودمان،

به خاطر تو، به خاطر من

و به خاطر همه دیگران که نمی شناسیمشان

دست به دامنش می شویم استغاثه کنان

که بمان

همان جا که هستی

همان جا که پیش از این بودی.

حرکت مکن

مرو

بمان

ما که عشق آشناییم از یادت نبرده ایم

تو هم از یادمان نبر

جر تو در عرصه ی خاک کسی نداریم

نگذار سرد شویم

هر روز و از هر کجا که شد

نشانه یی از حیات به ما برسان

دیر ترک، از کنج ِ بیشه یی در جنگل ِ خاطره ها

ناگهان پیدا شو

دست به سوی ما دراز کن و

نجاتمان بده.

Cet amour

Si violent

Si fragile

Si tendre

Si désespéré

Cet amour

Beau comme le jour

Et mauvais comme le temps

Quand le temps est mauvais

Cet amour si vrai

Cet amour si beau

Si heureux

Si joyeux

Et si dérisoire

Tremblant de peur comme un enfant dans le noir

Et si sûr de lui

Comme un homme tranquille au milieu de la nuit

Cet amour qui faisait peur aux autres

Qui les faisait parler

Qui les faisait blêmir

Cet amour guetté

Parce que nous le guettions

Traqué blessé piétiné achevé nié oublié

Parce que nous l’avons traqué blessé piétiné achevé nié oublié

Cet amour tout entier

Si vivant encore

Et tout ensoleillé

C’est le tien

C’est le mien

Celui qui a été

Cette chose toujours nouvelle

Et qui n’a pas changé

Aussi vrai qu’une plante

Aussi tremblante qu’un oiseau

Aussi chaude aussi vivant que l’été

Nous pouvons tous les deux

Aller et revenir

Nous pouvons oublier

Et puis nous rendormir

Nous réveiller souffrir vieillir

Nous endormir encore

Rêver à la mort,

Nous éveiller sourire et rire

Et rajeunir

Notre amour reste là

Têtu comme une bourrique

Vivant comme le désir

Cruel comme la mémoire

Bête comme les regrets

Tendre comme le souvenir

Froid comme le marbre

Beau comme le jour

Fragile comme un enfant

Il nous regarde en souriant

Et il nous parle sans rien dire

Et moi je l’écoute en tremblant

Et je crie

Je crie pour toi

Je crie pour moi

Je te supplie

Pour toi pour moi et pour tous ceux qui s’aiment

Et qui se sont aimés

Oui je lui crie

Pour toi pour moi et pour tous les autres

Que je ne connais pas

Reste là

Lá où tu es

Lá où tu étais autrefois

Reste là

Ne bouge pas

Ne t’en va pas

Nous qui nous sommes aimés

Nous t’avons oublié

Toi ne nous oublie pas

Nous n’avions que toi sur la terre

Ne nous laisse pas devenir froids

Beaucoup plus loin toujours

Et n’importe où

Donne-nous signe de vie

Beaucoup plus tard au coin d’un bois

Dans la forêt de la mémoire

Surgis soudain

Tends-nous la main

Et sauve-nous.

 

Extrait de Jacques Prévert, Paroles, Paris, Gallimard, 1946

این مطلب توسط جلال علی اصغری بررسی شده است.
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)