آهای همیشگی ترینم !!!
تمام فعلهای ماضیم را ببر …
چه در گذر باشی چه نباشی ، برای من استمراری خواهی بود …
من هر لحظه تو را صرف میکن !!!
::
یکی می آید ؛ یکی می رود . . .
این قانون بقای زندگی ست . . .
اما تو که رفتی ؛ هیچکس نیامد . . .
انگار قانون بقا هم پوچ است وقتی تو نیستی !
::
یادت باشه یه سری از آدما جنس دلشون از شیشه س ، زود میشکنن اما ناجور می بُرَن.
::
وقتی دستان تو توی دستان من باشد ، دست را میبازم حتی اگر تمام حکم های دل در دست من باشد …
::
ابگذار آغوشم برای همیشه یخ بزند . . .
نمی خواهم کسی شال گردن اضافی اش را دور گردن احساسم بیاندازد . . . !
::
انصاف نیست تو در قلب من باشی و من در دستان تو …
::
بیدار شو !
من همانم که برای بودنم سالها بی خواب بودی !
::
قبول نیست ! این بار تو چشم بگذار ، من فراموشت می کنم …
فقط تا صد بشمار ، آهسته آهسته ؛ راستی ، من بازی را خوب نمی دانم !
خودم را باید پنهان کنم یا گذشته را ؟
::
آرامش یعنی اینکه به هر بهانه ای آغوشش را ترک کردی ، مطمئن باشی که کسی جایت را نمی گیرد …
::
آموخته ام که وابسته نباید شد ، نه به هیچکس و نه به هیچ رابطه ای …
و این نشدنی ترین اصلی بود که من آموختم !
::
عطر تنت را در شیشه های رنگی کوچک می فروشند و قسم می خورند تازه از آنسوی آب ها آمده ای …
قرار نبود وقتی قهر می کنی اینگونه دلت را به دریا بزنی و بروی …
::
تو رفتی . . .
انگار که من از اولش نبودم !
من ولی می مانم انگار که تو تا آخرش هستی !
::
یه وقتایی آدم از روی دوست نداشتن از یکی فاصله می گیره و یه وقتایی از ترس وابستگی …
::
زیاد خوب نباش
زیاد دم دست هم نباش
زیاد که باشی ، زیادی می شوی !