قبل از اینکه متن را بخونید امشب داداش سامان را خیلی دعا کنید . دعا کنید یه بنده ی خوب خدا سلامتیش بهش برگرده
نمی دانم خوشبختی برای تو در چه معنا می شودفقط می دانمخوشبختی وسیعتر از آنست که در ذهنت بگنجدو زیباترین لحظه ایست که می توانی در زندگی درک کنیو من برای توخوشبختی ات را آرزومندم . . ....
سکوت محض دلم
تاریخ درج:
۹۴/۰۲/۰۳ - ۱۵:۱۴ 42 نظر , 257
بازدید
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی، م...
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد هام و نه با تو دشمنی کردهام( ضحی 1-2)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارمو راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی (یس 30) و ...
سکوت محض دلم
تاریخ درج:
۹۴/۰۲/۰۱ - ۱۹:۰۴ 10 نظر , 173
بازدید
پیامی از سوی خدا به بنده های دلشکسته:می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دل های بزرگی که جای من در آن است، آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!هنوز من هستم.هنوز خدایت همان خداست!هنوز روحت از جنس من است!اما من نمی خواهم تو همان باشی!تو ب...
سکوت محض دلم
تاریخ درج:
۹۴/۰۱/۰۷ - ۱۲:۲۲ 23 نظر , 141
بازدید
سلامس به مهربانی قطره های زلال باران
خدایا گاهی نیستم فراموشت نمیکنم
در همه گاههایی که نیستم انقدر در گیر هستم که یادم میرود اگر با تو حرف بزنم تمام این گرفتاریها حل میشود
این که امروز امدم بنویسم
میخواهم بگویم مدتی ست که نمیامدم بی وفا نبودم یادت بودم ولی فرصتی نبود تا برایت بنویسم امروز ام...
سکوت محض دلم
تاریخ درج:
۹۴/۰۱/۰۷ - ۱۲:۳۴ 24 نظر , 134
بازدید
دوتا عاشق با هم ازدواج کردن وضع پسره زیاد خوب نبود برا همین همیشه کار میکرد تا زنش راحت زندگی کنه گاهی وقتا حتی شبا هم کار میکرد. همه کار میکرد.کارگری فروشندگی حمالی عملگی .سخت کار میکرد اما حلال.هیچ وقت دست خالی نمیومد خونه.وقتی میومد دختره با جون و دل ازش استقبال میکرد.ماساژش میداد براش غذا میذاشت...
میـــــــدانم!
حســــــش میـکنــم...
اینکه با دیگــــــــری هستی...
باش...
حسادت نمیکنم!!!
اصلا...
فلسفه رفتنت همین بود!
اصلا فلسفه عشق همین است!
به باور من...
عشق انتخاب میکند...
یکی را برای ماندن...
و یکی را برای رفتن!
عشـــــق یــعنــی...
نداشتن...
نبودن...
نخواست...
امیرعلی1
تاریخ درج:
۹۳/۱۰/۱۱ - ۲۰:۳۴ 9 نظر , 35
بازدید
هنوز به دیدار خدا می روند ... خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست ! خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ،خدا در دستان مردی است که نابینایی رااز خیابان رد می کتد ، خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد ، خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم"است !! خدا خیلی وق...
خدایا قیمتش چند؟ میخواهم اذانت را عوض کنم، پایه ای؟ میخواهم گلدسته های مسجد را کر کنم، کودک یتیم لالی رامی آورم به جای بلال،دردهایش را فریاد کند... از گرسنه ماندن دیشبش...دختر سرچهار راه رامیاورم که داشت شیشه ماشین حاج آقارو تمیز میکرد و زیر سنگینی نگاه حاجی له میشد..یا شاید پدر کارگری رو که غروب با...
خیـــلی کم گذاشتی...
خیـــلی نبودی...
مــــــــــــن امـــــــــــــا...
کــــم نگذاشتــــم....
کـــــــــــــم بـــرداشتم...
که تــــو کم نیـــــــــــــاری...
هـــــــر چیــز با ارزشی بود به تــــــو بـــخـــشیدم
عــــــــــــــــــشــــــقــــــــــــم!!!
غــــــــــــــــ...
امیرعلی1
تاریخ درج:
۹۳/۰۹/۰۷ - ۰۱:۴۱ 11 نظر , 35
بازدید
روزی سقراط در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:
«استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »
سقراط از نوجوان خواست وارد آب بشود. نوجوان این کار را کرد.
سقراط با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت،
طوری که نوجوان...
سایه-91
تاریخ درج:
۹۳/۰۹/۰۵ - ۱۸:۳۰ 29 نظر , 136
بازدید
وقتی این داستانو خوندم خیلی خیلی احساسم یه مادرم بیشتر شد
تقدیم به همه مادران:
داستان من از زمان تولّدم شروع میشود.
تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهیدست و هیچگاه غذا به اندازهء کافی
نداشتیم.
روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم....
سایه-91
تاریخ درج:
۹۳/۰۸/۱۷ - ۱۳:۱۳ 44 نظر , 116
بازدید