ای بهترینم چشمهایت را باز کن
تا بتوانی لحظه لحظه اعدام ثانیه هایمان را نظاره کنی..
هجوم سایه ی خیالت.. سراب بی وقفه بودنت
تک بوسه هایمان بر مزار سردت و فریادهایمان برای
تمام شدن روزهای جوانیت منظره ای به تو خواهد داد
که ترسیم کنی تمام این روزهای بعد رفتنت را...
رفتی..
و بعد از رفتنت باران اشکهایمان چه معصومانه بارید
بعد از رفتنت قلب های دریایمان ترک برداشت
بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
بعد از رفتنت همه هستی مان از دست رفت
بعد از رفتنت ما بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهیم مرد
هنوز آشفته ی چشمهای مهربان توایم برگرد!
چشمی بهم زدیم و پنج سال گذشت
دنبال هم امروز و فردا گذشت
تمام این روزها گذشت
ولی ما به این سادگی ازین روزهای "تلخ" نگذشتیم...!!
رویای باتو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمی توان سرود
با تو بودن قصه شیرینی بود به وسعت تلخی این سالها
و داشتنت فانوسی به روشنایی هرچه تاریکی در نداشتنت!
الی یک سال دیگه هم بی تو گذشت و باز هم
ما مانده ایم و یک دنیا دلتنگی ودیوانگی، ما مانده ایم و
این تصور که عبور ثانیه ها چقدر ناچیز
است و دیواره بغض ما چه نازک..
کجاست جاده ای که ما را به تو برساند ؟
کجاست آن شبگرد شوریده ای که صدای محزونش مرهمی باشد ؟
کجاست دفتر خاطراتمان که غمها را بر دوشش نهیم؟!
دلتنگم دلتنگتر از همه دلتنگی هاااااا..