اولا بیر حاکم عادل ییغا دیوانه لری آچا زنجیر جفادن یازیق آلوده لری بازارا جارچی سالا هر سئوه ن آلسین سئوه نی ائویم اوندا یخیلار سئوسه بیری من سئوه نی . سئوگی یه سئوماغی عادت وئره ن اولسیدی اگر سئوماغین قیمتی نی دونیا دوشونسیدی اگر کیمسه نین جوراتی اولمازدی سئوه من سئوه نی سئوه گوللر آراسیندا زورون...
خواجه عبدالله انصاری: بدانکه، نماز زیاده خواندن، کار پیرزنان است و روزه فزون داشتن، صرفه ی نان است و حج نمودن، تماشای جهان است. اما نان دادن، کار مردان است...
...
من سال ها نماز خوانده ام. بزرگترها می خواندند، من هم می خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند. روزی در مسجد بسته بود.بقال سر گذر گفت: "نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید!" مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال ها مذهبی ماندم ، بی آن که...
پسرک از پیام های هر شب رفیقش خسته شده بود یک شب بدون باز کردن پیام گوشی رو زیر بالش گذاشت و خوابید.صبح مادر رفیق زنگ زد گفت پسرم . رفیقت مرده . پسرک سریع رفت سراغ پیام دیشب نوشته بود داداش تصادف کردم به زور خودمو رسوندم جلوی درتون دارم میمیرم بیا واسه اخرین بار ببینمت ... افسوس کسی نیاومد....
گفتمش بی تو دلم میمیرد؟
گفت با خاطره ها خلوت کن
گفتمش خنده به لب میمیرد؟
گفت با خون جیگر عادت کن
گفتمش با که دلم خوش باشد؟
گفت غم را به دلت دعوت کن
گفتمش راز دلم را چه کنم؟
گفت با سنگ دلت صحبت کن
...
یه پیرمرد با نوه اش اومده بودن برای خرید، پسربچه ، هی مثل فنر این ور اونور می پرید و پیرمرد می گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزیزم!
جلوی قفسه ی خوراکی ها، پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد ... پیر مرده گفت: آروم فرهاد جان، دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه.
دَم صندوق پسره چرخ دستی رو کشید و چندتا ...