فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 16928


درباره من
شعر تورکی
اولا بیر حاکم عادل ییغا دیوانه لری آچا زنجیر جفادن یازیق آلوده لری بازارا جارچی سالا هر سئوه ن آلسین سئوه نی ائویم اوندا یخیلار سئوسه بیری من سئوه نی . سئوگی یه سئوماغی عادت وئره ن اولسیدی اگر سئوماغین قیمتی نی دونیا دوشونسیدی اگر کیمسه نین جوراتی اولمازدی سئوه من سئوه نی سئوه گوللر آراسیندا زورون...
تاریخ درج: ۹۳/۰۴/۱۳ - ۱۱:۵۸ 1 نظر , 187 بازدید
شعر
بیر گون یولوم دوشدی مزارستا نا ائیله حیس ایله دیم دوران یاتبدی گوردوم انسانلاری سسیز صداسیز بیلدیم ده ن قورتاریب درمان یاتبدی ***** سویکه دیم بیر داشا ناتوان دیزی زیارت ایله دیم آخیر ائومیزی گوردوم دار قبرده ظالم چنگیزی ائیله یب دنیانی ویران یاتبدی ***** ایسته دیم قایدام آیاق دایاندی باخدیم بیر ق...
تاریخ درج: ۹۲/۱۲/۲۲ - ۲۳:۱۳ 2 نظر , 135 بازدید
نان
خواجه عبدالله انصاری: بدانکه، نماز زیاده خواندن، کار پیرزنان است و روزه فزون داشتن، صرفه ی نان است و حج نمودن، تماشای جهان است. اما نان دادن، کار مردان است... ...
تاریخ درج: ۹۲/۱۱/۱۷ - ۱۷:۲۷ 4 نظر , 125 بازدید
نماز
من سال ها نماز خوانده ام. بزرگترها می خواندند، من هم می خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند. روزی در مسجد بسته بود.بقال سر گذر گفت: "نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید!" مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال ها مذهبی ماندم ، بی آن که...
تاریخ درج: ۹۲/۱۱/۱۷ - ۱۷:۲۳ 5 نظر , 138 بازدید
عذاب
عذاب
غرور
غرور
کامل بودن
کامل بودن
حسادت
حسادت
رفاقت
پسرک از پیام های هر شب رفیقش خسته شده بود یک شب بدون باز کردن پیام گوشی رو زیر بالش گذاشت و خوابید.صبح مادر رفیق زنگ زد گفت پسرم . رفیقت مرده . پسرک سریع رفت سراغ پیام دیشب نوشته بود داداش تصادف کردم به زور خودمو رسوندم جلوی درتون دارم میمیرم بیا واسه اخرین بار ببینمت ... افسوس کسی نیاومد....
تاریخ درج: ۹۲/۱۱/۱۶ - ۱۵:۱۸ 4 نظر , 146 بازدید
عشق
گفتمش بی تو دلم میمیرد؟ گفت با خاطره ها خلوت کن گفتمش خنده به لب میمیرد؟ گفت با خون جیگر عادت کن گفتمش با که دلم خوش باشد؟ گفت غم را به دلت دعوت کن گفتمش راز دلم را چه کنم؟ گفت با سنگ دلت صحبت کن ...
تاریخ درج: ۹۲/۱۱/۱۶ - ۱۵:۰۰ 3 نظر , 107 بازدید
رفته بودیم فروشگاه
یه پیرمرد با نوه اش اومده بودن برای خرید، پسربچه ، هی مثل فنر این ور اونور می پرید و پیرمرد می گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزیزم! جلوی قفسه ی خوراکی ها، پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد ... پیر مرده گفت: آروم فرهاد جان، دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه. دَم صندوق پسره چرخ دستی رو کشید و چندتا ...
تاریخ درج: ۹۲/۱۱/۱۳ - ۲۱:۱۵ 2 نظر , 127 بازدید
3 داستان
...
تاریخ درج: ۹۲/۱۱/۱۳ - ۲۱:۰۱ 2 نظر , 117 بازدید
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات
کاربران آنلاین (0)