فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 2850


درباره من
هــرگــاه صـدای جـدیـدیــ
سـلام مـی کنـد
تپــش قــلب مــی گیــرمـ!
مــن دیگــر کشـش
خــدا حــافظــی نــدارمـ
مـــرا ببخـش
کــه جــوابــ ســلامــتــ را نــمی دهـــمـ!!...



چقدر خوبه بعضی از آدما بدونن که اگر چیزی رو به روشون نمیاری

از سادگی نیست

شاید دیگه اونقدر واست مهم نیستن که روشون حساس باشی !!!


همه برایم دست تکان دادند،
اما...
کم بودند دستانی که تکانم دادند.
"دوست" و" دست" بسیار است...
ولی،"دست دوست"اندک!!!


معصومه جون (khanomi1372 )    

........

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۴/۰۵ ساعت 14:46 بازدید کل: 174 بازدید امروز: 119
 
سلام پرنده کوچک من
جسد بی روح عقاب بالای کمرهای کوه افتاده بود. یکی از پرنده های کوچک که خیلی هم مغرور بود خودش رو به جسد نزدیک کرد.بنای سخره و تحقیر رو گذاشت.پرو بال بی حرکت رو با منقارش زیر و رو میکرد.وقتی به شانه های ان جسد می نشست و به ریزه خوانی های خودش می پرداخت از دور وانمود می شد که عقاب روی کمر ها برای جست و جوی صیدو تعیین مکان در ان حوالی سرش راتکان داد.
پادشاه توانای پرندگان یک عقاب مهیب از بالای قله ها مشغول تماشای این بازی بچه گانه بود ,گمان می کرد لاشه ای بی حرکت که به خاطر اون پرنده به نظر می آمد جنبشی دارد یک عقاب ماده است.متعاقب این گمان عقاب نر پرواز کرد.پرنده کوچک غافل از جریان به حرکات مغرورانه خود ادامه میداد. پرنده غافل تر از اون داشتن از دور حرکاتش رو تماشا میکرد که عقاب سر رسید و صیدش کرد.....
این مطلب توسط رضا رضازاده بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۲/۰۴/۰۵ - ۲۱:۵۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)