برای شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات
در احادیث، داشتن اخلاص، شرط پذیرفته شدن اعمال انسان، معرفی و بر آن تأکید فراوانی شده است. جبرئیل در پاسخ به سؤال پیامبر از تفسیر اخلاص گفت:
مخلص کسی است که از مردم هیچ نخواهد تا خود بدان دست یابد و هرگاه به آن رسید، خشنود شود [و] اگر چیزی نزدش باقی ماند، آن را به دیگران بخشد؛ زیرا کسی که از مخلوق چیزی نخواهد، به عبودیت برای خداوند متعال اقرار کرده است و چون به نیاز خود دست برسد و خشنود شود، از پروردگار خویش خشنود شده است و خداوند نیز از او خشنود میشود و هرگاه چیزی را که به آن رسیده، به دیگران ببخشد، به مرتبه اعتماد بر معبودش رسیده است.1
به گفته خود شیطان، مخلصان از گزند او ایمن هستند2 و تا زمانی که اعمالشان برای خداست، حربههای شیطان برای انحراف آنان کارآمد نخواهد بود. خداوند تبارک و تعالی، این تحفه را در دل بندگانی قرار میدهد که دوستشان دارد. اخلاص، تعیینکننده رتبه بندگان و نجاتبخش مؤمنان است.
به فرموده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، انسان مخلص چهار نشانه دارد: "قلبی پاک و سالم دارد، اعضا و جوارحش فرمانپذیرند، خیرش به دیگران میرسد و از اعمال ناشایست، خوددار است."3 اخلاص در عمل، نشاندهنده درستی و صداقت در نیت است. انسان مؤمن، تمام تلاشش این است که رفتار روزانهاش را برای خدا خالص کند. بنده مخلص کسی است که در انجام دادن اموری مثل خدمت به خلق، انتظار قدردانی نداشته باشد، وظایفش را برای جلب رضای معبودش انجام دهد و یقین داشته باشد که فقط خداوند پاداش بندگان را میدهد. خاطرات شهیدان، سرشار از عطر اخلاص است.
" شهید محمدابراهیم همت
------------------------------------
شهید بزرگوار، محمدابراهیم همت، پیش از عملیات خیبر، در جمع نیروهای لشکر 27 محمد رسولالله گفت:
برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما شود، باید اخلاص داشته باشیم. برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم، سرمایه میخواهد که ما از همه چیزمان بگذریم، و برای اینکه از همه چیزمان بگذریم، باید شبانهروز دلمان و وجودمان و همه چیزمان با خدا باشد. اینقدر پاک باشیم که خدا کلّاً از ما راضی باشد. قدم برمیداریم برای رضای خدا، حرف میزنیم برای رضای خدا، شعار میدهیم برای رضای خدا، میجنگیم برای رضای خدا، همه چی، همه چی باید برای خدا باشد که اگر اینطور بود، پیروزیم. چه بکشیم و چه کشته شویم، پیروزیم و هیچ ناراحتی نداریم و شکست معنا ندارد.4
شهید عباس بابایی
-------------------------
یکی از همرزمان شهید میگوید: "حدود سالهای60 ـ 61 بود. پایگاه شکاری هشتم، نامهای از ستاد فرماندهی تهران آمد که خلبانان نمونه را برای دریافت اتومبیل معرفی کنید. شهید بابایی آن روزها فرمانده پایگاه بود. ایشان نامه را دید و دستور پیگیری داد. اسامی تهیه شد. طبق بررسیهای انجام شده، نام بابایی هم در لیست قرار گرفت. اسامی را بردیم پیش شهید بابایی تا نامه و لیست افراد را امضا کند. به محض اینکه نام خودش را دید، خط زد و گفت: "برادر! این حق بقیه است، نه من!" گفتم: "طبق بررسیهای ما، شما خودت بیشترین پرواز را داشتی و امتیازت از همه بالاتر است." اما او به جای اسم خودش، اسم فرد دیگری را نوشت و لیست را امضا کرد".5
"یک شب هم از اصفهان تا یزد رفتیم برای دیدار شهید آیتالله صدوقی. ایشان خیلی به عباس علاقه داشت. به کسی اطلاع ندادیم، اما وقتی رسیدیم منزل شهید صدوقی، دیدیم ایشان در منزل ایستاده و منتظر ماست. تا ما را دید، جلو آمد و سر عباس را روی سینهاش گذاشت و گفت: "آقای بابایی! منتظرتان بودم."6 چند ساعتی در محضر ایشان بودیم. زمان خداحافظی که رسید، شهید صدوقی سوییچ یک سواری پیکان را جلوی عباس گذاشت و گفت: "شنیدم به همه خلبانان پایگاه ماشین دادند و شما نگرفتید؛ این متعلق به شماست." عباس گفت: "حاج آقا! من احتیاجی ندارم. اگر این را به پایگاه هدیه کنید، آن وقت من بیشتر خوشحال میشوم و میتوانم استفاده کنم." شهید صدوقی دوباره فرمود: "آقای بابایی! پایگاه سهمیه دارد؛ این مال شماست." این بار عباس با حالت تواضع سرش را پایین انداخت و گفت: "حاج آقا! اگر به پایگاه هدیه بدهید، من خوشحالتر میشوم." آیتالله صدوقی فرمود: "حالا که اصرار میکنی، چشم. این ماشین را به پایگاه هدیه میکنم".
شهید صدوقی علاقه زیادی به عباس بابایی داشت. به گوش خودم شنیدم که فرمود: "بابایی، جوان دوستداشتنی و اهل معنایی است. ای کاش ما هم در کارهایمان این چنین خلوصی داشته باشیم".7
"روزها بود که در منطقه بودیم. اوایل جنگ بود. یک روز عباس آمد پیش من و گفت: "باید رانندگی تانکر یادم بدهی." گفتم: "چرا؟" گفت: "نیرو کم است، مشکل آب داریم. بچهها خیلی اذیت میشوند. باید یک کاری کنیم." منابع آب خراب شده بودند و باید با تانکر از شهر، آب میآوردیم. آنقدر اصرار کرد که بالاخره یاد گرفت. دیگه شده بود. کار هر روزش که بعد از پایان کار اداری و حتی بعد از پرواز، از کابین که بیرون میآمد، میرفت سراغ تانکر آب. آن موقع اگر به کسی میگفتی این راننده تانکر، فرمانده پایگاه هشتم هوایی است، امکان نداشت باور کند".8
شهید محمد بروجردی
-----------------------------
"این شهید بزرگوار، همواره از مصاحبههای مطبوعاتی و دوربین تلویزیونی دوری میکرد و میخواست که از هیاهوها و جنجالها دور بماند و گمنام باشد. در حالی... که یکی از بالاترین سمتهای جنگ را بر عهده داشت، همیشه اصرار داشت که چرا از من فیلمبرداری میکنید، بروید از آن بچههایی فیلم بگیرید که دلاورانه میجنگند. یک روز هنگام پاکسازی محور بانهـ سردشت، دوربین فیلمبرداری یک خبرنگار، به سوی او آمد و شروع کرد به تهیه گزارش. شهید بروجردی نزد وی رفت و در نهایت ادب و احترام از او خواست تا فیلمِ گرفته شده را به او بدهد تا کسی نبیند و در جایی پخش نشود. او همه اعمالش برای خدا بود. برای همین برایش فرقی نمیکرد که به او فرمانده بگویند یا سرباز. هدف او جلب رضایت خدا بود".9
شهید حاج علی اکبر رحمانیان
------------------------------------
مرتضی صادقی، همرزم شهید میگوید: "از قرارگاه مرکزی خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله ، پیامی به فرماندهی لشکر المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف آمده بود که دو نفر را برای انتقال به ردههای ارشد فرماندهی در تهران، معرفی کنید. مأمور معرفی، فقط اسم حاج علیاکبر را نوشته بود و داده بود دست فرماندهی. وقتی خبر به حاجی رسید، گفت: "من دوست دارم با بسیجیها باشم، میخواهم یک جایی باشم که آرام و قرار نداشته باشم. میخواهم پابهپای بسیجیها بجنگم." فرماندهی اصرار میکرد که او برود. میگفت: "تنها کسی که لیاقت حضور در تهران و فرماندهی ارشد جنگ را دارد، حاج علیاکبر است"، حاجی وقتی دید ولکن معامله نیست، گفت: "میدانید، من باید خط اول جنگ، پیش نیروها باشم؛ نمیتوانم از آن بالابالاها فرماندهی کنم".
خلاصه هر کاری کردند، نتوانستند حاجی را راضی کنند.مرد مخلص جنگ، در جبهه دوشبهدوش بسیجیها ماند تا عروج کرد.10