فراموش کردم
رتبه کلی: 656


درباره من
شر کت خط سبزمیانه

نشانی : استان آذربایجان شرقی - شهرستان میانه اول فرهنگیان خیابان شهید مفنح


تماس با شرکت :
041
52422099

روابط عمومی :
041
52420000

سامانه ارسال پیامگ برای دریافت نظرات پیشنهادات مردم :
10004243222099

شماره تلفن :
09148296041
شماره نمابر :
041
52421631


وب سایت :
www.khate33.ir
ایمیل :
davod.mirzakhani.33@gmail.com
شرکت خط سبز میانه (khatesabzemiane )    

تفاقات عجیب بیشترین زن جوجاده حاج علی حاج علی حق پناه حاج علی گیلانی حاجعلی داستان تازه داستان جالب داستان جدید داس

درج شده در تاریخ ۹۷/۱۰/۲۱ ساعت 23:28 بازدید کل: 787 بازدید امروز: 787
 

اتفاقات عجیب بیشترین زن جوجاده حاج علی حاج علی حق پناه حاج علی گیلانی حاجعلی داستان تازه داستان جالب داستان جدید داستان جدید داستان خواندنی داستان روز داستان روزانه داستان شانس عجیب پیرمرد روستایی داستان شنیدنی داستان مرد و همسری داستان های آموزنده داستان های اصیل داستان های اصیل ایرانی داستان های بامزه داستان های جالب داستان های واقعی رشتی داستان های جدید داستان های خارجی داستان های خنده دار داستان های عاشقانه داستان های کودکانه داستان پند اموز داستانه های پند آموز روستاهای قائمشهر روستای جوجاده سایت پاتوق کده شانس عجیب پیرمرد روستایی پاتوقکده

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -پیر مرد

پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!
روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!

 

پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. سایت پاتوق ۹۸ :همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.
همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که…؟

امان از حرف مردم!!!

ا
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۷/۱۰/۲۱ - ۲۳:۲۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)