روزی دهقان و همسرش جهت بردن بذر به مررعه مجبور شدند کودک خردسالشان را که در خواب بود برای مدت کوتاهی در منزل تنها بگذارند و از طرفی وجود سگ با وفای نگهبان در منزل خیالشان را از خطر جانوران درنده همچون گرگ آسوده می کرد .
چون آن دو فراغت از کار برگشتند سگ را با پوزه خونین و بی تاب رو در روی خود دیدند که انتظار آمدن آنها را می کشید . زن فریاد بر آورد سگ کودکم را خورد و مرد دهقان بی درنگ بر پیشانی سگ نشانه رفت و با شلیگ یک گلوله آن را از پای در آورد.
چون سراسیمه به درون خانه رفتند دیدند کودک هنوز در خواب عمیق است و گرگی از پای در آمده و با بدن خونین
نقش بر زمین افتاده است و اتاق از جنگ سخت گرگ و سگ حکایت دارد .
بسیار سوال و افسوس هیچ پاسخ....
اما فقط یک سوال : راستی آن دهقان با پیشداوری نابجای خود چگونه می تواند درون خود را التیام بخشد ؟
پس بیاییم قبل از هر چیز نسبت به یکدیگر پیشداوری نکنیم
و آگاهی خود را نسبت به کردار ، پندار و گفتار دیگران افزون کنیم.