فراموش کردم
رتبه کلی: 42


درباره من
خیمه ها را سوزاندند
تا نامه هایشان
دست کسی نیفتد...!
بعید نیست در پیراهنت دنبال
دست نوشته هایشان می گشتند!
.(یاحســــین).
________________
کربلا مرز بین اسلام وایمان است
قتلگاهیـــ که مسلمانان برای مومنان ساختند....!!!
________________
وقتی حسین
آنگونه شهید شد
با افتخار سرش را بالا گرفت.
داستان نیزه ها این است!
________________
قیام حسین را
اشتباه استراتژیک
می دانستند...
برای همین در خانه هایشان
نشستند و تماشاچی شدند!
________________
حسین را که کشتند هم
گفتند "تقیه کرده ایم...!"
________________
کوفیان در نماز یه حسین اقتدا می کنند
و در سبک زندگی به یزید...
________________
اصحابش
برای لبخند او
چه کارها که نکردند!
آن همه زخمها
مقدمۀ یک نظر
حسین بود!
________________
جریان انحرافی
انقلاب کوفه را
لقمه ایی چرب
برای یزیدیان کرد!
________________
شهیدان کربلا گمنام ماندند
تا آنچه می ماند فقط نام حسین باشد!
________________
با عمرسعد رفتن کربلا
تا به حسین ملحق شوند!
پس گاهی هدف وسیله را توجیه میکند!!
(از اون حرفای کوفی)
________________
دیروز حسن را به جنگ
و امروز حسین را
به صلح دعوت می کنند
آری آنان که برای رهبرشان
تعیین تکلیف می کنند
از جنس کوفیان اند!
________________
جنگ نرم یعنی
هنوز بچه های ابتدایی ما
پطرس و دهقان را بیش از
امام حسین و شهدا
فداکار می دانند!
________________
کوفیان هم حسین را که می کشتند
گفتند" دلت پاک باشد"


پی نوشت:
این برای بی حجاب ها
بی نماز ها
و
هزاران
"بی" دیگر...!
________________
حسین تمام تلاشش را کرد
تا خدا از بشر ناامید نشود!
________________
کیست مرا یاری کندِ خدا را
حسین لبیک گفت!
و کیست مرا یاری کندِ حسین را
شمشیرهاو نیزه ها...!
________________
عباس از شوق رسیدن به خدا
دست و پایش را گم کرد!
________________
عاشورا بود و خدا تمام انبیا و ملائک را دعوت کرده بود
با افتخار قتلگاه را نشان داد و گفت:
"ببینید این حسین من است!"
________________
حسین جان

تو را برای ثواب خواستن
ظلمی است بس بزرگ!
هم اینان که تو را
برای ثواب خواستند
با یزیدیان زمان خود
به توافق رسیدند!
________________
عاشورا یعنی
انتقاد از ظلم و فساد
حتی به قیمت جان!
________________
نکند من از
"وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِک"
یاشم؟
پی نوشت:

اللّهُمَّ الْعَنْ اوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِک
________________
دیر آمدم کربلا
هیچ باقی نگذاشتند از تو
حتی اسبها
تبرکی بردند!
با نعل هایشان....
________________
آب را گل بکنید
آری این آب
نصیب تو نشد

پی نوشت:
منتظر خوردن آب نمی نشینم
فدای لب عطشانت یا حسین
________________
آب هم
امده بود کربلا
تاخودش را به حسین برساند
اما نشد!
________________
بهشتِ دوزخ
عذاب دادن
قاتلین حسین است!
________________
برای کوفیان
شیرین و چرب بود
حق ماموریت کربلا...!
به همین سادگی
ایستادند مقابل امام!
________________
زینب بنا گذاشت

"تفحص شهدا" را
________________
عاشورا جنگ دنیا با آخرت بود!
انتخاب تو کدام یکی است!؟
________________
اصحاب پیشاپیش رفتند
تا با خونشان
فرش کنند
قدومت را...!
________________
وقتی مناصب حکومتی
به منافقین برسد!
خوبی ها را
از قفا سر می برند
مثل کربلا...
________________
طلسم سقیفه را
فاطمه با خونش
باطل کرد!
وطلسم بنی امیه را
حسین
________________
آتش فتنۀ اموی را
حسین با خونش
خاموش کرد!


پی نوشت:
ما را از فتنه هراسی نیست!
خون در رگهایمان
بی قراری می کند
________________
برای همین به جان خیمه ها آتش افتاد!
می خواستند به تلافی نسوختن ابراهیم
فرزندانش را بسوزانند!
________________
علم بهتر است یا ثروت؟
موضوع آنروز کلاس انشا این بود
و من با صدای بلند
از روی دفتر 60 برگم گفتم:
" هیچکدام"
و در بهت معلم و
هم کلاسی ها ادامه دادم
"هیئت از این دو بهتر است..."
_________________
کوفیان گفتند"نیا می زنیم"
گفت بغل بابا را عشق است!

پی نوشت:
یا حضرت شش ماهه
_________________
ر روی گردن
انداختیم چفیه را
تا یادمان نرود
گردن علی
طناب را!
_________________
داشت برای خدا
دست تکان می داد!
که گفتند دست و پا می زند حسین!!
_________________
عباس
بادست آب را تکان داد
تا بعد نگویند کوفیان
"حسین را کشتیم...و
آب از آب هم تکان نخورد"
_________________
وقتی او را بی دلیل کشتند
دلیل نمی خواهد
گریه بر حسین
_________________
در ساحل خونِ یاران و فرزندانش
قدم می زند حسین!
لبخندش رازی است
بین او و محبوب!
و حالا وقتش رسیده
دل را به دریا بزند
دریایی از خون و رمل
و در آن سو خدا...!
_________________
وقتی مقابلشان سر خم نکردی!
دست به دامن عمود اهن شدند!

پی نوشت:
روضه های جا مانده از 60 شب روضه!
اَلسَلامُ عَلَیکَ یا قَمَرُالعَشیرَه
_________________
از "مزد عزاداری" نگو
که در قاموس نوکری
زشت است و مایۀ سرافکندگی!
همین که اذن عزا دادند
از سر هفت پشتمان هم زیاد است!
_________________
نوشتند "حسن را
زنده می خواهی یا مرده؟!"
این نامۀ فرماندهان سپاهش بود
به معاویه!

پی نوشت:
غریب حسن
_________________
امام دستور بسیج می دهد
اما کوفیان...!
آری وقتی بسیج نباشد
حسن سر می کشد
جام تلخ صلح را...!
_________________
رضا در آغوش جوادش جان داد
این آرزوی هر پدری است!
خصوصا اگر ان فرزند
علی اکبر باشد.
اما حسین...

پی نوشت:
غریب حسن
_________________
رسول می گفت
"هرکه بر حسن گریست
قیامت چشمش گریان نخواهد بود"
امشب و دیشب که بر تو گریستیم
از خدا خواستیم قیامت هم
گریان تو باشیم!
_________________
حتی نام قاتلش را
به برادرش نگفت!
می گفت "نمی خواهم
به خاطرمن، خونی ریخته شود"

پی نوشت:
کریم حسن!
________________
جز مشک
اشک را هم برای حسین
ممنوع کردند
راوی این حرف
تیری در چشم سقاست!
________________
بعد از زدن به فرق علی
کوفیان به این نتیجه رسیده بودند
که باید قلب این خانواده را
نشانه گرفت!
و این شد که کربلا...
________________
یک دستگاه تصیفه گرفته ام برای اشک هایم!

ببخش که زلال نبوده اند تا حالا...!
________________
کوفیان چنان به تاریکی
انس گرفته بودند
که با دیدن نور حسین
به وحشت افتادند!
________________
برای انگشت زدن
پای آن برگۀ بیعت!
انگشت را می خواستند کوفیان
انگشتر بهانه بود!
________________
از گریۀ امام زمان بر تو دانستم
ما یک عمر "تباکی" کرده ایم !

پی نوشت:
تباکی:خود را گریان نشان دادن
________________
دختر شهید بود زینب و
مادر شهید هم!
اما عاشق این بود
صدایش بزنند
خواهر شهید...
_________________
حسین عاشورا را برداشت
و زینب اربعین را...
و خدا برای خودش
حسین و زینب را
________________
شنیده بود نشان شیعه
انگشتری ست در دست راست
برای همین بی نشانت کرد حسین!
________________
خرابه در خواب هم نمی دید
که روزی "حرم رقیه" شود!
________________
عاشورا
انتقام از
غدیر بود!
________________
فرصتی به حسین دادند
تا تیرها را از بدن
بیرون بیاورد!
کوفیان میخواهند
با این کار جایی باز شود
برای تیرهای بعدی...!
________________
نفس ما بند می آید
وقتی شیر
در گلوی طفل شیرخواره
گیر می کند!
حالا حسین چه کشید
وقتی تیر گیر کرد
در گلوی...
________________
هرکه لبهایت را بوسید
شهید شد
از پیامبر و علی و فاطمه گرفته...
تا علی اکبرت
این همان راز بزرگی بود
که رقیه هم به آن رسید...!
پس حق بده بگویم
حسرت همان نگاه به لبهای توست...
بوسه هایی که برات
شهادت می دهند!
_________________
ورزش کوفیان

بعد اسب سواری...

سنگ پرانی بود...
_________________
زدن مشک عباس

تمرین زدن شش ماهه بود!
_________________
کربلا
جنگ اخلاق
با بی اخلاقی ست.
ما کدام طرف این جنگ ایستاده ایم؟!
_________________

امروز وقتی دلم حسابی

هوایی ات شده بود...

گریز روضه به علقمه رفت...

روضه تمام شد اما

من هوایی ترت...!

هم هوایی تو

هم عمویت...

رَحِمَ الله عَمّیَ العَبّاسَ...
_________________
کوفیان
با تیرها خواستند قلبت را
از خدا خالی کنند...
تیرهایشان تمام شد و
قلبت مالامال بود
از عشق خدا
_________________
زبان حرف زدن با حسین است اشک...
پس بیا کمی با حسین حرف بزنیم

































































کمیل میانه (komeyl-miyaneh )    

زمانی که عصبانیت رهبر معظم انقلاب را دیدم

منبع : khamenei.ir
درج شده در تاریخ ۹۱/۰۵/۱۸ ساعت 15:06 بازدید کل: 638 بازدید امروز: 168
 
خاطرات باقری لنکرانی از توجه امام خامنه ای به نخبگان؛
زمانی که عصبانیت رهبر معظم انقلاب را دیدم
تنها زمانی که عصبانیت رهبر انقلاب را دیدم، وقتی بود که برای شرکت در مراسم افطار اساتید از پشت حسینیه می‌آمدیم. در طول مسیر، دو نفر از مسئولان هر کدام گلایه‌ای از دیگری را گفتند. ایشان برآشفت و فرمود: «شما که برای کار خودتان مسئولیت نگرفته‌اید. باید همت‌تان رفع مشکل کشور و خدمت به مردم باشد. این دعواها را دور بریزید. به جای آن بروید کار کنید. مبنای کارتان هم قانون باشد، نه سلایق شخصی خودتان.»

رهبر معظم انقلاب اسلامی, حضرت امام خامنه ای در دیدار اخیرشان با دانشجویان برای چندمین بار بصورت صریح دانشجویان را به توجه بیشتر به مباحث علمی و فکر داخلی توصیه کردند.

 پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری چندی پیش خاطرات باقری لنکرانی وزیر سابق بهداشت از رهبر انقلاب را در اینباره منتشر کرد که در ادامه تقدیم می گردد.

 

* نمایشگاه دستاوردهای تحقیقاتی نخبگان کشور بود و سید فرزانه‌ی ما ساعت‌هایی را به بازدید از این دستاوردها اختصاص داده بود. در غرفه‌ی سازمان انرژی اتمی گزارش تولید رادیوایزوتوپ‌های تشخیصی و رادیوداروها را عرض می‌کردم. گفتم: چند ماه پیش که تحریم‌ها جدی شد، فروش این مواد به ما را ممنوع کردند. در آن موقع برخی کشورها پیشنهاد فروش با قیمیت حدود پنج‌برابر را به ما دادند. خدای متعال کمک کرد و با قیمتی ارزان توانستیم از دیگر منابع، نیاز فوری خود را تأمین کنیم. آن کشورها دنبال این بودند که مسیرهای فرعی تأمین را بر ما ببندند. دو ماه بعد که فهمیدند ما خودمان می‌توانیم این مواد را تولید کنیم، همان کشورها پیشنهادهای زیر قیمت را آوردند تا بلکه انگیزه‌ی ما را در تولید این مواد از بین ببرند و کاری کنند که تولید این مواد دیگر برای ما صرفه‌ی اقتصادی نداشته باشد.

رهبر انقلاب فرمود: «ما هیچ وقت از تحریم‌ها ضرر نکرده‌ایم. اگر این خوراک آماده را از ما بگیرند، آن وقت ذهن ما به جوشش در می‌آید و کارهای بزرگ به ثمر می‌رسد.»

***

دانش و پژوهش، کلید پیشرفت

در بازدید از پژوهشگاه رویان، ایشان همچون یک محقق باتجربه، از زیر و بم کارها و از روند پروژوه‌ها می‌پرسیدند. بعضی از محققان را به نام می‌شناختند: «آقای ...! آن طرحی که سه سال پیش می‌گفتید، الان در چه مرحله‌ای است؟» «آقای ...! مشکل شما برای تولید آن مولکول حل شد؟» 

شرمنده می‌شدیم که ایشان با این ‌همه مسئولیت سنگین که بر عهده دارد و این همه مسائل خرد و کلان که دنبال می‌کند، جور ما و امثال ما را حتی در پیگیری امور اجرایی تحقیقات و ایجاد انگیزه در بین محققان متحمل می‌شود تا فرصت‌ها نگذرند.

ایشان در جمع‌بندی این بازدید چندساعته فرمودند: «کشور ما بدون حرکت در جاده‌ی گسترش دانش و گسترش پژوهش، امکان ندارد بتواند به نقطه‌ی مطلوب خودش دست پیدا کند. مخصوص کشور ما هم نیست. کلید، دانش و پژوهش است.» همچنین هشدار دادند که: «اصرارم بر این است که هر وقت ما برای پیشرفت علم کار می‌کنیم، این را فراموش نکنیم که علم و دین توأمانند.» 

***

ناگهان گریستم

در دانشگاه شیراز که به تعبیر ایشان «دارالعلمی است در داراالعلم»، وقتی سخن حمایت از نخبگان به میان آمد، فرمودند: «حمایت از نخبگان را نباید در بند دیوان‌سالاری اداری گرفتار کرد.» ایشان هم‌زمان بر ضرورت استحکام و قوام اقدامات تأکید کردند و این‌که سرعت، در همه‌ی کارها چیز مطلوبی نیست. 

جوان نخبه‌ای که اختراعی درخور توجه داشت، در حضور ایشان از عدم رسیدگی‌ها و فقدان حمایت‌ها گلایه می‌کرد. او به وجد آمده بود و ناخودآگاه می‌گریست. بعداً گفت: از این‌که می‌بینم شخص اول مملکت بی‌تکلف ایستاده و حرف‌هایم را می‌شنود، دست مهربانی بر دوشم می‌کشد، اشک‌هایم را پاک می‌کند و شخصاً پیگیر امور می‌شود، ناخودآگاه به گریه آمده‌ام. 

استاد پرمدعایی هم آمده بود تا به قول خودش مطالبی را به رهبری برساند. قدری متکبرانه شروع به سخن کرد و فحوای کلامش اثبات این موضوع بود که ما باید راه پیموده‌ی دیگران را برای ارتقای علمی کشور با همان سبک و سیاق و همان نظام و روش برویم. کلامش که تمام شد، نگاهش برق می‌زد. خیال می‌کرد خیلی عالمانه سخن گفته. آقا که شروع به سخن کردند، در چند دقیقه مبنای نظری بحث را خیلی بهتر از خود او بیان فرمودند. سپس نقد روش متدوال در پیشرفت و ارتقای علمی را بیان کردند و آنگاه اشاره کردند که حتی تحولات جهشی غرب هم خارج از این مسیری که به ما معرفی می‌کنند، صورت پذیرفته و تحولات چشم‌گیری که در عرصه‌ی علم و فناوری رخ داده، جهشی بوده و با شکست ساختارهای مرسوم امکان وقوع یافته‌ است.

در هامبورگ استاد دانشگاهی به من گفت: «گمان نکنید ایران را کار و تدبیر شماها حفظ کرده است؛ وجود این مرد را که سکاندار کشتی انقلاب شماست و هوشمندانه این کشتی را در اقیانوس‌های پرتلاطم هدایت می‌کند، دست کم نگیرید!»

بار دیگر به آن آقای مدعی نگاه کردم؛ بهت و شرمندگی را می‌شد به‌وضوح در چهره‌اش دید. آمده بود نکته‌ای برساند، حالا خودش خیلی چیزها را برای اولین ‌بار می‌شنید.

***

زمانی که عصبانیت رهبر را دیدم!

تنها زمانی که عصبانیت رهبر انقلاب را دیدم، وقتی بود که برای شرکت در مراسم افطار اساتید از پشت حسینیه می‌آمدیم. در طول مسیر، دو نفر از مسئولان هر کدام گلایه‌ای از دیگری را گفتند. ایشان برآشفت و فرمود: «شما که برای کار خودتان مسئولیت نگرفته‌اید. باید همت‌تان رفع مشکل کشور و خدمت به مردم باشد. این دعواها را دور بریزید. به جای آن بروید کار کنید. مبنای کارتان هم قانون باشد، نه سلایق شخصی خودتان.» 

اهل سالوس هم گاهی نزد ایشان می‌آمدند، اما ایشان بافراست می‌دید و راه را روشن می‌کرد. فردی آمده بود تا با حضورش در این افطاری، خود را تطهیر کند. خود را به صندلی ایشان پای سفره افطار چسبانده بود. آقا پرسید: «آقای فلانی، جریان چیست؟» آقای فلانی! دست‌پاچه شد و با لکنت و در عین حال اصرار، انکار می‌کرد جریانی را که آقا حتی به آن اشاره هم نکرده بود!

*** 

گفتمان‌سازی ایشان به نظرم بی‌نظیر است. در دانشگاه سمنان از تحول و الزامات آن سخن گفتند؛ موضوعی که بعدها نماد سیاسیون بین‌المللی گردید. دهه‌ی چهارم انقلاب را دهه‌ی پیشرفت و عدالت خواندند؛ عنوانی که هنوز سال‌ها باید بکوشیم تا تبیین و تحلیلش کنیم. پانزده‌ سال پیش جنبش نرم‌افزاری را به ما معرفی کردند؛ موضوعی که اکنون گفت‌وگوی رایج محافل علمی کشور ماست. خوب که نگاه می‌کنیم، ارتقای مدار حرکت انقلاب در این دو دهه، همیشه مرهون گفتمان‌سازی ایشان بوده است.

***

ای کاش...

دوست پزشکی دارم که استادی با شهرت جهانی در رشته‌ی تخصصی خود است. به من می‌گفت: «من یک آرزو دارم و آن دیدار چهره به چهره با ایشان است. نگاه نورانی‌ ایشان حتی از پشت صفحه‌ی تلویزیون مرا عاشق خود کرده است.» او هنوز هم با ایمیل پیگیر وعده‌ی دیدار است و من باید دنبال کنم!

در اندونزی، یک دانشجوی رشته‌ی پزشکی دانشگاه جاکارتا می‌گفت: «شما قدر این سید را نمی‌دانید. مثل ماهی در آب هستید. نمی‌فهمید چه نعمتی دارید.» راست می‌گفت. 

در هامبورگ استاد دانشگاهی در حاشیه‌ی نشستی علمی به من گفت: «گمان نکنید ایران را کار و تدبیر شماها حفظ کرده است؛ وجود این مرد را که سکاندار کشتی انقلاب شماست و هوشمندانه این کشتی را در اقیانوس‌های پرتلاطم هدایت می‌کند، دست کم نگیرید!»

در آکرا، پایتخت غنا، عالمی دینی می‌گفت: «اگر ما مثل این مرد را داشتیم، کارهایی می‌کردیم کارستان!»
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۵/۱۸ - ۱۵:۱۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)