ندانم درد من از چيست ؟
از فراغ يار است يا عشق او؟
ندانم چه كنم با درد دلم كه علاجش دست يار است و من بي يار تنهام
ندانم چرا ندانم چرا بي او نشستم؟
ندانم چه بود چه شد كه بي او شكستم؟
تنهايم تنها ...
تنهايم با دردو غم ها
غم دوري اوست كه يكريز ميشكند دل همچون شيشه ام را
غم دوري اوست كه ميسوزاند تن سوخته ام را
من و او ما شديم
اماافسوس تجربه اي بيش نبود