نمانده است مرا غیر خون دل اثری
که دارد از دل خونین عاشقان خبری
بعید نیست که عالم تمام غرق شود
اگر ببارد از این چشم اشک مختصری
به سوگواری سروی نشسته بانویی
که نیست از دل ایشان دل شکسته تری
هجوم سنگ کجا؟ طاقت پرنده کجا؟
که نای بال گشودن نماند و بال و پری
نه از شهامت او عاشقانه تر شعریست
نه از شهادت او دلبرانه تر هنری
زبان به روضه چرا وا کنم؟ همین کافیست
مباد شاهد جان دادن پسر پدری......