گاه دلم می گیرد
گاه زندگی سخت می شود
گاه تنها تنهایی آرامش می آورد
گاه گذشته اذیتم میکند
این گاه ها ... گهگاه تمام روزوشب من میشوند
آن وقت بغض گلویم رامی گیرد!
درست مثل همین روزها...
مامان جون عاشق کی بودی ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ ؟!!

میترسم از روزی که
بچم ازم بپرسه
مامان جون عاشق کی بودی؟
و من اسم کسی رو بگم......
که پدرش نیستـــــ .......!
باید می مردم همان موقع که عاشقم بودی ....

باید کسی را پیدا کنم که دوستم داشته باشد
عشق هم نمی خواهم اصلا ، فقط دوستم داشته باشد
آنقدر که یکی از این شب ها ی لعنتی
آغوشش را برای من و یک دنیا خستگی ام بگیرد
بعد همانجا بمیرم ، تا نبینم
روزهای آینده را روزهایی که دیگر دوستم ندارد
و دیگر مرا در آغوش نمی گیرد
همان کاری را که باید هنگامی که در آغوش تو بودم میکردم
باید می مردم همان موقع که عاشقم بودی ....
دلـــم یک شــب ِآروم میخــــواد...

دلـــم یک شــب ِآروم میخــــواد … بــا آهنگــــی رومــــــانتیک…
چنــــد تا شمــــــع … و یک عالمــــــه تــــو…
که بــه دنیــــا بگـــــــم … خــــداحـــــافـــــــظ …
دنیــای مــن کســــی ست…
که در آغـــــوشش جــان میدهــــم…
یعنـــی « تــــــــــ♥ــــــو »
عشق من…خنجرت کولاک کرد…

من زخم های بی نظیری به تن دارم
اما تو مهربان ترینشان بودی
عمیق ترینشان
عزیز ترینشان
بعد از تو آدم ها…تنها خراشی بودندبر من که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند
عشق من…خنجرت کولاک کرد…
تـ♥ــو...

مـ ـیـزنـمـ بــه خــیـابـ ـان
و پـ ــایمـ را بــه پـ ـیـشــانی اش مـیـ کـوبـ ـمـ …!
مـن ــ لـ ـج ایـن ـ خــیـابـ ـانی را کهـ از هـ ـیـچ طـ ـرف بــه
تـ♥ــو
نـمـ ـیرســـد را … در م آورمـ...
. . .

. . .
تو هم دیگر جایی نداری …
همه می خواهند جای تو را بگیرند بی آنکه بدانند تو هم دیگر جایی نداری …
حــــالـم در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد...

نمـــــیـدانــــی،
چه دردی دارد !
وقـــتـی ..
حــــالـم ..
در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد …!