1.مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوایيش کم شده است
به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولى نميدانست اين موضوع را چگونه با او در ميان بگذارد
بدين خاطر ، نزد دکتر خانوادگيشان رفت و مشکل را با او در ميان گذاشت
دکتر گفت براى اين که بتوانى دقيقتر به من بگويى که ميزان ناشنوايى همسرت چقدر است آزمايش ساده اى وجود دارد
اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو :
«ابتدا در فاصله ٤ مترى او بايست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو . اگر نشنيد همين کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن بعد در ٢ مترى و به همين ترتيب تا بالاخره جواب دهد»
آن شب ، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهيه شام بود و خود او در اتاق تلويزيون نشسته بود
مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است ؛ بگذار امتحان کنم
سپس با صداى معمولى از همسرش پرسيد :
عزيزم شام چى داريم ؟
جوابى نشنيد
بعد بلند شد و يک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسيد :
عزيزم شام چى داريم ؟
باز هم پاسخى نيامد
باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقريباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت :
عزيزم شام چى داريم ؟
باز هم جوابى نشنيد
باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسيد ؛ سوالش راتکرار کرد
و باز هم جوابى نيامد
اين بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت :
عزيزم شام چى داريم ؟
زنش گفت :
مگه کرى ؟ براى پنجمين بار میگم :خوراک مرغ !!!
2.یکی از رفقا که مدت زیادی نیست که به سمت استادی یکی از دانشگاههای تهران خودمون نائل اومده نقل میکرد که ... :
سر یکی از کلاس هام توی دانشگاه ، یه دختری بود که دو ، سه جلسه اول ،ده دقیقه مونده بود کلاس تموم بشه ، زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت : استاد ! خسته نباشید !!!
البته منم به شیوه همه استاد های دیگه به درس دادن ادامه میدادم و عین خیالم نبود !
یه روز اواخر کلاس زیر چشمی میپاییدمش !
به محض این که دستش رفت سمت کوله ، گفتم : خانوم !!! زیپتو نکش هنوز کارم تموم نشده !!!!!
همه کلاس منفجر شدن از خنده ،
نتیجه این کار این بود که دیگه هیچ وقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد!!!!
هیچ وقت هم دیگه با اون کوله ندیدمش توی دانشگاه !!! . . .
.
نتیجه اخلاقی : حواستون جمع استادای جوون دانشگاه باشه !