توی یخچال بیش تر خانه ها عتیقه غیر گرانبهایی پیدا می شود که ماه ها و سال هاست که یک گوشه را اشغال کرده و نه خورده می شود ، نه سر از زباله دانی تاریخ در می آورد و حتی گاهی در اسباب کشی ها ، قاطی کارتن ها به خانه ای جدید می رود . این عتیقه می تواند یک شیشه ترشی اهدایی غیر محبوب باشد یا یک بسته شیرینی سفت و صخره مانند یا یک ظرف پنیر بو گرفته یا یک جعبه شکلات از فرنگ آمده که همه عمرش در انتظار خورده شدن بوده و حالا تبدیل به یک کوه خاکی خشک و بی آب و علف شده ، اما هنوز آنجاست . در نقطه مخصوصش در یخچال .
عتیقه یخچال من یک شیشه آب نارنج بود . دو سال پیش از چندشنبه بازار شهری شمالی ، از پیرزنی بداخلاق خریده بودمش . آب نارنج را ریخته بود توی بطری نوشابه خانواده و در جواب به سوال (( حالا این صد در صد طبیعیه؟)) اخم کرد و گفته بود : (( نه پس مصنوعیه! چی فکر کردی؟)) من هم پول را به سمتش گرفته و او گفته بود: (( خرد ندارم بقیه اش را تخم مرغ محلی بردار)) تخم مرغ برنداشته و بطری را زده بودم زیر بغلم و رفتم .
حالا دو سال و چند ماه از اقامت آب نارنج توی در یخچال می گذشت و من چیزی در حدود 50 سی سی اش را استفاده کرده بودم . می دانید 50 سی سی از یک بطری یک و نیم لیتری یعنی چه ؟ یعنی هیچی !
اولین باری که در بطری را باز کردم ، انگار آب نارنج خودش را با کوه ساکورا جیما اشتباه گرفت و آتشفشان فوران کرد . دو سالی گذشت ، چند وقت پیش سعی کردم درش را باز کنم و کمی از آن مایع نارنجی رو به زردی رفته را روی گوشت بریزم ، نشد . در لعنتی جوری به بطری جوش خورده بود که باز کردنش غیر ممکن بود . حس فرد غیر مصلحی را داشتم که می خواهد شمشیر را از سنگ بیرون بکشد و نمی تواند . در بطری آب نارنج باز نشد اما دوباره آن را به یخچال برگرداندم .
ازش دل خوشی نداشتم ، نیازی هم بهش نداشتم و طبعا می توانستم بدون آب نارنج به زندگی ادامه دهم اما او را کنار خودم نگه می داشتم ، چرا ؟
نمی دانم شاید جای خالی اش مرا می ترساند . شاید فکر میکردم ممکن است یک روز محتاج نارنج بشوم و تنم بلرزد و او نباشد . چه می دانم . بالاخره دیروز بعد از این همه وقت حس کردم دیگر زمان خداحافظی است .
خریدهای جدید جایی در یخچال نداشتند و آن عتیقه قرن ها بود که بهترین نقطه را اشغال کرده بود .
ژست آدم هایی که مامورند و معذور را به خودم گرفتم و گفتم :(( آب نارنج ، دیگه بهتره از اینجا بری و یک زندگی جدید رو شروع کنی . نمی تونیم تا ابد به این رابطه ادامه بدیم))
آب نارنج چیزی نگفت خب توقع دیگری هم نداشتم . با احترام پرتش کردم توی سطل زباله . دوباره که در یخچال را باز کردم دیدم جای جدیدش باز شده . حس خوبی داشتم . شک ندارم که یخچال هم حس خوبی داشت.
**********************************************************
گاهی باید جرات کنیم و عتیقه های بی استفاده را از زندگی مان بیرون کنیم . عتیقه های بی استفاده همیشه در یخچال نیستند. گاهی توی دلمان ، توی مغزمان ، توی زندگی مان هستند و فکر می کنیم بودنشان بهتر از نبودنشان است . ولی واقعیت این است که خیلی وقت ها داریم خودمان را گول می زنیم .
باور کنید بعضی نبودن ها هزار بار می ارزند به این جور بودن های بی فایده...