درباره من

خدایــ ـــــا...
خدایـــ ـــــا یا خیلی برگردون عقب

یا بزن بره جلو

این جای زندگی دلم خیلــــی گرفته...

تو آنــــ ـــجا ...

من اینــ ــــــجا...

نیمکت های دنیا را چه بد چیده انـــ ـــــد

کلیــ ـــــد را زیر همان گلدان همیشگی گذاشته ام

خیالـ ــــت اگــر آمد...

پشت در نمانــد

چه سنگین گــ ــــذشت عصر بارانی ام

گویــی نوازش نمیکرد باران صورتم را...گریه ام فریــ ــــادم تنها سکوتی بود"

تا حرفهـــ ـــایم در بستری از بغض بخوابنـــ ـــد...

در هر غــ ــــروب داستان غربتم را تکرار میکنم

و غروب از گریه های بیصدای دلم سرخ میشود

یک روز عاقبت..

من غروب میکنم

انگـــ ــــاه غروب

غریب میشود

گاهی تنهایی آنقدر قیمــ ـــت دارد که در را باز نمیکنم

حتی برای تو که منتظر در زدنت بــ ـــودم...

درد دارد...

وقتی چیزی را کسر میکنـــی که با وجودت جــ ـــمع زده ای

آخــ ـــر به چه کار میایند

آفتاب و ماه و ساحــ ـــل...؟

وقتی تو نباشــی...

به یادتـــم همیشه حتی اگر قرار باشد در حسرت تنهایی ام

بــــی چراغ در کوچه ها به دنبالت بیــ ــــایم...

این روزها روی پرچم احساسات من چیزی نوشته شده است:

((i'm alone))

تقــویم این روزهام با دستای تــ ـــو

خط خورده

چه ساده رفتی...

دوست داشتم تقویمم دست نخورده پیش دلــ ــــم بود  

درج شده در تاریخ ۹۲/۱۱/۱۶ ساعت 22:35

کاربران آنلاین (0)