فراموش کردم
اعضای انجمن(227) عآشــــــــــــــقــــانـــــــــه ها مادر عآشــــــــــــــقــــانـــــــــه دوستت دارم * خیلی درد دارد * پاکی برف تو را بیاد من انداخت نمی بخشمت به خـــــــــاطـــــــــر . . . چه تکلیف سنگینی ست
جستجوی انجمن
مدیر انجمن: یاسرمحمدی
MILAD ASLANI (love771 )    

یه داستان کوتاه جالب(نخونی از دستت رفته )

منبع : http://n-abedi.blogfa.com/
درج شده در تاریخ ۹۱/۰۵/۲۵ ساعت 01:56 بازدید کل: 710 بازدید امروز: 144
 

گویند: صاحب دلی، برای اقامه نماز به مسجدی رفت .

نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید . پذیرفت .

نماز جماعت تمام شد .

چشمها همه به سوی او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست .

بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت:

((مردم!هر کس از شما که میداند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!))

کسی برنخاست . گفت: (( حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد!))

باز کسی برنخاست .

گفت:((شگفتا ازشما که به ((ماندن)) اطمینان ندارید؛ اما برای ((رفتن )) نیز آماده نیستید!))

این مطلب توسط یاسرمحمدی بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۱/۰۵/۲۷ - ۲۱:۲۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)