آسمان امشب به حالم گریه کن روح تبدار مرا پاشویه کن
آتش افکند عاشقی بر حاصلم گریه کن در مجلس ختم دلم
گریه کن ای عشق روحم تیر خورد شانه احساس من شمشیر خورد
باید امشب را عزاداری کنم تا سحر بر نعش دل زاری کنم
شوخ چشمی بی شکیبم کرده است با خودم حتی غریبم کرده است
شوخ چشم است و دلم در چنگ اوست هر چه هست از چشم پر نیرنگ اوست
او که می گویند پشت خوابهاست پسر فرمانروای آبهاست
او که خویشاوند نزدیک گل است شرح احساس ظریف بلبل است
آن بلا آن درد خوب سینه سوز از کجا آمد نمی دانم هنوز
شاید از اعماق جنت های راز شاید از پشت کپرهای نیاز
آمد و من پیش پایش گم شدم از جنون ورد لب مردم شدم
آمد از دردش پرم کرد و گذشت بی وفا سیلی خورم کرد و گذشت
شمع بزمش بودم آبم کرد و رفت خنده ای کرد و خرابم کرد و رفت
های ای دل شوریده مستی می کنی باز هم شبنم پرستی می کنی
من که گفتم این بهار افسردنی است من که گفتم این پرستو مردنی است
بعد از این زهر جدائی را بخور چوب عمری باوفائی را بخور
عاشقان آئینه راز همند مرهم دلهای مجروح همند
عشق هم خواب آب و آتش است برج خون بر ساحل آرامش است
عشق راه عقل را گم می کند آنچه با ما می کند دل می کند
عشق دردت را دواتت می کند شاه باشی عشق ماتت می کند
آتش شوقی که گم شد در دلم سر زد از خاکستر سرد دلم
فک نمیکردم اینجوری بهت بگم ولی شد...