فراموش کردم
رتبه کلی: 10877


درباره من
خدا... - انجمن داستان کوتاه
کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید . او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم کودک گفت:م...
تاریخ درج: ۹۰/۰۳/۲۳ - ۱۹:۲۰ ( 4 نظر , 133 بازدید )
خدا...
کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید . او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم کودک گفت:م...
تاریخ درج: ۹۰/۰۳/۲۳ - ۱۹:۱۴ ( 0 نظر , 175 بازدید )
همین که دلم روشن است کافیست...
منتظر نباش شبی بشنوی، از این دلبستگیها دل بریده ام... یا در آسمان، به ستاره ی دیگری سلام کرده ام... توقعی از تو ندارم... اگر دوست داری، در همان دور دستها بمان... هر جور که تو راحتی... همین سوسوی تو از آن سوی پرده ی دوری، برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست... من که اینجا کار خاصی نمیکنم... فقط گهگ...
تاریخ درج: ۹۰/۰۳/۲۱ - ۱۶:۰۲ ( 3 نظر , 291 بازدید )
چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir
کاربران آنلاین (0)