از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب !
شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب؟
پشت ستونِ سایه ها روی درختِ شب
می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
می دانم آری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم به دنبال ات چرا امشب؟
هرشب تو را بی جستجو می یافتم اما
نَگذاشت بی خوابی به دست آرِم تو را امشب
ها....سایه ای دیدم! شبیه ات نیست اما حیف !
ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدایِ پایِ تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
امشب زپشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قُرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام دنیا را یک نَفَس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟
چشمانت را برای زندگی می خواهم
اسمت را برای دلخوشی می خوانم
دلت را برای عاشقی می خواهم
صدایت را برای شادابی می شنوم
دستت را برای نوازش و
پایت را برای همراهی می خواهم
عطرت را برای مستی می بویم
خیالت را برای پرواز می خواهم
و خودت را نیز برای پرستش