فراموش کردم
اعضای انجمن(177) همه اخبار و مطالب میانه صفحه اصلی انجمن شهـدای مـیـانـه میانه ای های مؤلف درباره میانه بهمراه جزئیات مقررات انجمنهای سایت
جستجوی انجمن
مدیر انجمن: مهدی عزیزی
مرتضی رشیدی (m84620 )    

حکایت ما حکایت ...................................می باشد

منبع : کتاب کلیله ودمنه
درج شده در تاریخ ۹۴/۰۸/۳۰ ساعت 20:35 بازدید کل: 87 بازدید امروز: 86
 

گروهی میمون در کوهی زندگی می کردند. یک شب ، بادسردی شروع به وزیدن کرد. میمون های بیچاره ، به اطراف می دویدندوبه دنبال جایی گرم می گشتند. دراین هنگام چشمشان به کرم شب تابی افتاد که درکناردرختی  پناه گرفته بود . میمون ها خیال کردند که آن کرم آتش است. هیزم بر روی آن گذاشته بودند وفوت می کردند تا آتش درست کنند.مرغی بر روی یکی از شاخه های درخت نشسته بودوکار بیهوده ی میمون ها را تماشا می کرد. به آن ها گفت : این آتش نیست که هیزم روی آن گذاشته اید! ولی میمون ها اصلا توجهی به حرفهای اونمی کردند .دراین هنگام ، مرد مسافری از کنار آن درخت می گذشت . به مرغ گفت : بیهوده خودت را خسته نکن . حرف های تو در گوش این گروه فرو نمی رود . نصیحت کردن این میمون ها مثل پنهان کردن شکر درزیرآب و امتحان کردن شمشیر بر روی سنگ است . مرغ به حرف های مرد مسافر توجهی نکرد. ازدرخت پایین آمد ونزد میمون هارفت وگفت : این ....... آتش  ....... نیست !  میمون ها که ازدست مرغ کلافه شده بودند، اورا گرفتند وپرهایش راکندند.

 داستان از کتاب کلیله ودمنه

این مطلب توسط اسماعیل مختاری بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۴/۰۹/۰۱ - ۲۲:۱۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)